شب مسابقه _ 2 ساعت قبل از شروعبالاخره موفق شده بود که برای مدت کوتاهی از دست آن پسرک سمج خلاص شود. یکی از قرصها را خورد، نمیخواست هنگام مسابقه اتفاقی بیوفتد. نگاهی به جمعیت دختر و پسران جوان انداخت که بیخبر از اتفاقات پشت پردهی این مسابقه آمده تا خوش گذرانی کنند اما آنجا هر چه بود جز خوشگذرانی؛ رانندههایی که شرکت میکردند اغلب ناپدید میشدند. در این حالت یا برده و یا اعضای بدنشان در بازار سیاه به قیمت گزاف فروخته میشدند. حتی تماشاگرها هم عاقبت خوشی نداشتند با این حال هیچکس چیزی از این موضوع چیزی نمیدانست.
وارد یکی از پارکینگها شد و کرکره را پایین کشید. هائوشوان کنار رعد ایستاده نگاهش میکرد.
- تقویتش کردم فقط حواست باشه اگه بخوای برای مدت طولانی از اون کپسول استفاده کنی ماشین منفجر میشه، سریع جمعش کن.
جان جلو رفت دستی به کاپوت ماشین مورد علاقش کشید و لبخندی کمرنگ بر لبانش نشست. دوج چلنجر هلکت مشکی با چشمای قرمز با هزار اسب بخار قدرت او را در تمامی مسابقات همراهی میکرد.
سرش را بالا آورد نگاهش را به شوان دوخت و گفت- نتیجه این مسابقه از قبل مشخص شده فقط وقتی که تموم شد میدونی که باید چیکار کنی؟
هائوشوان سری تکان و با اخم کم رنگی میان ابروهایش پاسخ داد- قطعاً بقیه روسای مافیا قرار نیست که به راحتی با این قضیه کنار بیان انگار قراره شب طولانی و سختی پیش رومون باشه، پس آره میدونم باید چیکار کنم.
جان در ماشین را باز کرد لباسهای مخصوصش را برداشت و شروع کرد به از کردن دکمههای پیراهنش، طولی نکشید که بدن ورزیده با آن پوست تیره رنگ و زخمهای متعددی که از گذشته به جا مانده بود نمایان شد. این سه سال دوری کافی بود که جان قدیمی را برگرداند، هیولایی ترسناک که برای پنج سال کابوسی بیپایان برای تمام چین و البته بیشتر مافیاها رقم زده بود؛ برقی که در چشمان جان میدرخشید نشان میداد که شینیگامی بازگشته بود.
لباس جان یک سرهمی کتان مانند با بالاتنه چرمی بود که با سخاوت تمام عضلات ورزیدهاش را به نمایش میگذاشت. دستی به روی ماسکش کشید؛ ماسک مشکی رنگ که بر روی چشمانش سه خط خونین رنگ مانند پنجه وجود داشت، فقط خدا میدانست که این ماسک شاهد چه قتلها و اتفاقات هولناکی بود.
داخل ماشینش نشست و قبل از آنکه ماسک را بر روی صورتش بگذارد گفت- بقیه رو سپردم به تو مراقب باش کسی کاری نکنه.
پایش را روی کلاچ گذاشت و سوئیچ را چرخاند صدای روشن شدن دوج وحش را نوازش میکرد. به جرات میتوان گفت این تنها صدایی بود که جان هیچگاه از آن خسته نمیشد؛ اون مرد مبارزه بود، مرد جنگیدن و پا پس نکشیدن. جنگیدن برای هدفی که داشت تنها دلیلی بود که ان را زنده نگه میداشت.
دنده عوض کرد و پایش را روی گاز فشار داد. از پارکینگ که خارج شد چشمها همه به سمت او چرخید، بعضیها با حیرت نگاه میکردند و عدهای با لذت اما فقط تعداد کمی که داستان را میدانستند با وحشت با آن دوج چلنجر خیره شده بودند.
در افکارش غرق شده بود که صدایی توجهش را جلب کرد.
YOU ARE READING
call me master
Fanfictiongenre: mafia, bdsm, romance, smut, action type: zsww writer: raha گاهی فقط یک امضای کوچیک باعث دردسره. اما اینبار دردسری خو خواسته. ییبو برای نجات پدرش از یک ورشکستگی بزرگ تن به یک قرارداد میده... قراردادی که به بزرگترین دردسر زندگیش تبدیل میشه...