part 15

123 17 0
                                    


بی‌صدا به حرف‌های جان گوش می‌داد، با سکوتی که ایجاد شد سرش را بلند کرد. چشمان جان مستقیم او را نشانه رفته بود.
ارام لب زد- چیه؟
-نمیخوای پیاده شی؟

لبش را گزید و از ماشین خارج شد. پارکینگ فضایی بزرگ داشت که از همه نوع ماشین در آن بود. نمیخواست دروغ بگوید برای دیدن شرکت جان هیجان زده بود. کنجکاو اطراف را نگاه میکرد، زن‌ها و مرد‌ها جعبه‌ها را جابه‌جا میکردند و با دیدن آنها اول با تعجب خیره میشدند و سپس با احترام سر خم میکردند. همه چیز برای او تازگی داشت، خصوصا آن نگاه‌های کنجکاو دیگران. کمی به جان نزدیک شد ناخوداگاه بازوی او را گرفت و اجازه داد دختران جوان حسادت کنند، احساس خوبی با این کار داشت.
منشی زنی جا افتاده بود که بنظر به تازگی اوایل چهل سالگی را طی می‌کرد، موهای پر کلاغی با آن چشمان کشیده‌ی قهوه‌ای رنگ و صورت کوچک‌اش چهره‌ای دلنشین به او بخشیده بود. منشی با دیدن رئیس شیائو از جای برخاست لبخندی بر لب نشاند و گفت- جناب رئیس چقدر خوشحالم میبینمتون... پرونده‌ها رو مرتب گذاشتم روی میزتون الان فایل‌های شرکت M. X رو براتون ارسال میکنم.
جان باشه‌ای گفت و وارد اتاق شد. جان سمت میزش رفت و با برداشتن چند ورق برگه روی مبل نشست،ییبو هم به اجبار رو‌به‌رویش نشست. برگه‌ها را طرف ییبو گرفت گفت- خب جناب وانگ بیا شروع کنیم.
برگه‌ها را برداشت و بعد از نوشتن اسمش در قسمت ساب‌مسیو شروع به خواندن بند‌های قرار داد کرد. مثلا باید تعهد میداد که عواقب پذیرفتن این قرارداد با خودش است، یا این که باید به سلامت جسمی و روحی خود اهمیت بدهد و یادش باشد که جزئی از اموال دامیننت است. او می‌بایست در اوقات مشخص خود را در اختیار دامیننت بگذارد، باید تمام فعالیت‌های جنسی مدنظر دام را بدون شکایت میپذیرفت و به وضع جسمانی خویش اهمیت میداد.  البته چیز‌های دیگری هم مانند نحوه لباس پوشیدن، غذا، ورزش، خواب کافی، آراستگی و هزینه‌های شخصی هم داخلش بود که همه را جان موظف بود برای او فراهم کند. حداقل بابت این خوشحال بود. امضایی پایین برگه زد و آن را طرف جان گرفت.
جان برگه‌ی دیگری به دست ییبو داد و گفت- هر چیزی رو که دوست داری رو پر کن من بقیه برگه، ها رو تکمیل میکنم.
زیر لب شروع به خواندن و کامل کردن شد.
-ایجاد خراش و زخم سطحی روی پوست در حد خیلی کم... نه دوست ندارم. پوشش و رفتار به شیوه‌ای که ساب مسیو مانند کودک باشد... چندشه. رابطه جنسی از طریق مقعد... دوست دارم تجربه‌ش کنم اما یکم میترسم.
جان با پوزخندی شاهد کامل کردن برگه‌ها شد. پسرک هر از گاهی خودکار را به میان لب می‌گرفت و با تعجب به برگه خیره میشد، دست‌اش را زیر چانه‌اش زد و با لذت تماشایش کرد.
ییبو با خواندن موارد آخر چهره‌اش درهم رفت و اخمی روی پیشانی‌اش شکل گرفت. گفت-رابطه با حیوانات... نه خدایا، خدای من کی حاضره ادرار یکی دیگه رو بخوره یا باهاش حموم کنه.
سریع از آنها گذشت، هارد لیمیت‌هایش را هم علامت زد و برگه را به جان بازگرداند.
-اره... زرد برای وقتی که نزدیک آستانه‌ی تحملمه و قرمز برای فراتر از تحملم.
جان برگه‌ها را تک به تک از نظر گذراند با دیدن چیزی نظرش جلب شد. ابروهایش را بالا داد و گفت-تو واقعا از خودارضایی تو مکان عمومی خوشت میاد؟ یا سکس موازی؟(علاقه به سکس با زوج دیگر بدون اشتراک گذاری پارتنر رو میگن سکس موازی مثلا جان و ییبو تو حضور دو نفر دیگه سکس کنن، تو اس ام چیز بدی نیست.)
آرام خودش رو روی مبل جابه‌جا کرد، حقیقت این بود که یک بار چنین چیزی را دیده بود و دوست داشت خودش برای یک بار هم که شده تجربه‌اش کند. سرش را تکان داد و گفت- یکم ازش میترسم اما دلم میخواد تجربه کنم.
جان علامتی کنار آن گزینه گذاشت، باید حواسش می‌بود اگر ترسید انجام‌اش ندهد به‌هرحال ییبو پسری جوان و بی‌تجربه بود که احتمالا این اولین رابطه‌ی واقعی او به حساب می‌آمد. آخرین برگه را سمت پسر گرفت و گفت- این فرم پاسخنامه‌ی تنبیه میتونی انتخاب کنی.
ییبو به برگه نگاهی کرد و پاسخ داد- نمیخوام انتخاب کنم، دلم میخواد تو این کار رو بکنی.
ابرویی بالا انداخت این پسر سراسر شگفتی بود و هربار یک جور او را متعجب می‌کرد. پا روی پا انداخت و گفت- از این به بعد منو ارباب صدا میکنی هر سرپیچی از دستوراتم عواقب بدی داره... لخت شو. باکره‌ای؟
-بله... ارباب.
گفتن این کلمه خیلی سخت بود عادت نداشت کسی را این گونه صدا کند. دکمه‌های بلوزش را یکی یکی باز کرد و گوشه‌ای انداخت، می‌توانست برق چشمان مرد را ببیند شلوار و شورت‌اش را پایین کشید و منتظر ایستاد.
جان از جای برخاست و گفت-روی مبل دراز بکش و پاهات رو باز کن.
همان کار خواسته شده را انجام داد. سرمای انگشتان جان را که حس کرد لبش را گزید، انگشتان کشیده‌ی مرد با سوراخش بازی میکرد گویی قصد داشت اطمینان حاصل کند که باکره بود. جان تنگی او را که دید خیال‌اش جمع شد از او فاصله گرفت و گفت- خوبه، اجازه داری لباست رو بپوشی.
لباس‌اش را برداشت و چشم اربابی زمزمه کرد. زندگی جدیدش در سایه این مرد شروع شده بود.
چند روزی میشد که همراه جان به عمارت بازگشته بود و تنها کسی که این مدت همراهیش میکرد هائوشوان بود، چند وقتز بود که جان عصبی‌تر شده بود.البته به گفته هائوشوان این اتفاق یک روزمره عادی محسوب میشد معمولا بعد از هر بحث سنگینی که با آنیسا داشت این اتفاق میافتاد.
مرد خنجری را مقابل ییبو گذاشته بود و داشت نحوه استفاده کردن از آن را به او یاد میداد. گفته بود که بالاخره روزی این آموزش‌ها به کارش می‌آمد.
-خوب به من نگاه کن. پای راست عقب پای چپ جلو بهتره یک شیپ 45 درجه ایجاد بشه بازوی پرتاب چاقو رو ببر عقب نشونه بگیر و حالا وزنت رو روی پای چپت بنداز و چاقو رو رها کن.
هائو چاقو را که رها کرد درست وسط قلب عروسک چوبی نشست. ییبو ذوق زده هورایی کشید و دست زد، او مهارت هائوشوان را در این کار تحسین میکرد. خوشحال خواست خودش هم امتحان کند که دست‌اش در حصار دستان هائو گیر کرد.
-مراقب باش بذار کمکت کنم.
پشت ییبو قرار گرفت، با پا حالت پاهای ییبو را درست کرد، بازویش را گرفت عقب کشید و گفت- نیرویی که وارد میکنی باید کافی باشه، زیاد نباشه که بازوت رو خسته کنه.
با دقت به حرف‌های هائوشوان گوش میداد و تک به تک اجرا میکرد همین که قصد داشت پرت کند صدایی از پشت سر باعث شد خون در رگ‌هایش منجمد شود.
-چیکار میکنی ییبو؟
خشک‌اش زد، ناخوداگاه کلام جان که بارها راجع به منع نزدیک شدن بیش از حد به دیگران بود جلوی چشم‌اش آمد حتی کلام بعد که راجع به تنبیه سخت‌اش بود. آب دهانش را قورت داد و گفت- دا...داشتم تمرین خنجر انداختن انجام میدادم.
هر لحظه منتظر دعوایی شدید بود اما برخلاف تفکرش جان جلو آمد، روی صندلی همان نزدیکی نشست و گفت- خوب انجامش بده، اگه بتونی هدف رو بزنی بهت جایزه میدم.
کمی نگاهش کرد واقعا جان قصد داشت به او جایزه بدهد؟ شوقی عجیب درون‌اش جریان یافت تاکنون از کسی جایزه نگرفته بود پس تمام تلاشش را برای گرفتن آن میکرد.
همانطور که هائوشوان گفته بود ایستاد دست‌اش را عقب برد و تمام نیرویش را جمع کرد پای راست‌اش را جلو گذاشت و چاقو را پرت کرد. در حلقه‌ی اول نشسته بود ناامید بخاطر ازدست دادن جایزه‌اش سمت جان چرخید و لب زد-خراب کردم.
هائوشوان شانه‌ی ییبو را فشرد و گفت-ناراحت نباش هیچکس باراول نتونسته حلقه وسط رو بزنه.
باز هم نمیتوانست ناراحت نباشد امکان نداشت جان جایزه‌اش را بدهد. جان خرسند از ناراحتی ییبو پوزخندی زد و با اشاره دست هائوشوان را بیرون فرستاد. به چهره غمگین ییبو نگاه کرد و گفت- بیا اینجا توله... بشین پایین پام.
همان کار خواسته شده را کرد. به گفته‌ی خود جان هرموقع میگفت پایین پایش بنشیند باید سرش را پایین می‌انداخت و از تماس چشمی اجتناب می‌کرد. اضطراب به قلب‌اش چنگ انداخته بود، جان زیادی ارامش داشت.
با انگشت شصت گونه‌های لطیف ییبو را نوازش کرد از لمس و کبود ساختن چنین پوست‌های لطیفی لذت میبرد. دست‌اش را بالا برد و سیلی محکمی روانه‌ی صورت‌اش کرد جوری که لب پسر چاک خورد و خون سرازیر شد.
چانه‌اش را سفت میان دست فشرد و گفت- میدونی بخاطر چی کتک خوردی دیگه؟ خوبه دوست ندارم تکرار بشه.
سرش را ارام تکان داد و با بغض صدای گربه‌ای درآورد. دوست نداشت بخاطر این هم سیلی بخورد دست جان که روی سرش نشست بغض کرد.
جان موهای ییبو را نوازش کرد و گفت- جایزه‌ت رو میخوای گربه کوچولو؟
ییبو سرش را تکان داد و مشتاق میو بلندی کرد.
جان پلاگی که دم گربه به آن وصل بود را برداشت و گفت- این رو برای تو خریدم خوشت میاد ازش؟... پشتت رو بکن بهم تا داخلت بکنم.
بی‌حرف چرخید از آن دم مشکی رنگ خوشش آمده بود کاش جان گوش‌هایش را هم می‌گرفت. جان ارام درز شلوار ییبو را باز کرد، خودش سفارش چنین شلواری را داده بود با این که شلوار کاملا پوشیده بود اما درز جای باسنش را میتوانستی باز کنی کاملا مناسب چنین چیزهایی بود. انگشتش را آرام روی سوراخ پسر کشید، دست نخورده بود پلاگ را روی سوراخ پسر دورانی چرخاند و به سختی آن را فرو کرد که ناله پسر را بالا برد. سیلی محکمی نثار باسن‌اش کرد و غرید- ساکت...یک پلاگه الان جا باز میکنه.
بار دیگر پلاگ را درآورد و دوباره فرو کرد ارام تکان‌اش میداد تا خوب عادت کند. بالاخره وقتی مطمئن شد عقب کشید و به شاهکارش خیره شد. ییبو چهاردست و پا با دم گربه‌ای مقابلش بود و تکان میخورد مشخص بود هنوز کامل عادت نکرده. به جان خیره شد و میو آرامی گفت.
جان پوزخندی به بچه گربه‌اش زد و گفت- تلش رو میخوای؟ باید برای گوش‌هاش و دستکشش تلاش کنی توله.
دوباره ناراحت سرش را پایین انداخت، خودش را آرام به پای جان مالید. چرا جان نمیتوانست همین‌گونه به او جایزه دهد حتما باید چیزی از او می‌گرفت.

ووت و نظر یادتون نره دلبرای من

call me master Where stories live. Discover now