part 33

117 14 1
                                    


(قبل بخونید بگم که قصد توهین و بی‌احترامی و نژاد پرستی نسبت به هیچ کشوری رو ندارم پس جبهه نگیرید)

هر چهارنفر در سکوت نشسته و یکدیگر را می‌نگریستند. سهون پای‌اش را به زمین می‌کوبید و هر از گاهی به بالا پایین شدن قفسه‌ی سینه‌ی جان نگاه میکرد، فقط برای آن که مطمئن شود نفس می‌کشید.
هائوشوان اما ذهنش درگیر چیز دیگری بود. هنوز هم احساس میکرد که چیزهایی وجود داشت که نمیدانست، ییبو دست پر به میدان بازی آمده بود و چیزی که نگرانش میکرد جان بود؛ مرد هم تا برگشت آنیسا قطعا حرکتی نمیزد باید هرچه زودتر از نقشه‌ای که داشت مطلع میشد.
کلافه نگاهی به سهون انداخت که با استرس به جان نگاه میکرد. فهمیده بود که او کسی بود که جان را نجات داده اما عجیب بود که جان اجازه داده فردی غریبه آن همه به او نزدیک شود. قطعا جان در این سه سال تغییرات بزرگی در روابطش داده بود.*
به محضی که دست و پلک جان تکان خورد، سهون از جای پرید و به سمت‌اش رفت.
اخمی ریز میان ابرویش شکل گرفت بالاخره بعد از مدتی که درد آرام گرفت، توانست ذهنش را روی حرف‌های که زیر گوشش پشت هم خوانده میشد تمرکز کند.
-درد داری؟ حرفمو میشنوی؟ میتونی صحبت کنی؟
-اگه صدامو میشنوی دستتو تکون بده.
سعی کرد حرف بزند اما صدایی از گلویش بیرون نیامد.
جان انگشتش را تکان داد و با چشمان بی‌حالش به صورت نگران سهون خیره شد؛ تا به حال کسی برایش نگران شده بود؟ نمیدانست حتی بخاطر هم نداشت زمانی که زخمی میشد کسی را برای مراقبت کنارش داشته باشد. تنها کسی که در هیچ حالتی او را تنها نگذاشته بود، آنیسا بود. برای این زن فرقی نداشت چه موقعیتی باشد اگر جان در خطر بود قطعا خودش را می‌رساند.
جان به سختی لبان ترک خورده‌ و خونی‌اش را از هم باز کرد و در حالی که صدایش گرفته و سخت شنیده میشد گفت- سهونو میخواد... احتمالا تا الان فهمیده.
-به آنیسا چی بگیم؟ اگه بفهمه از عثمان بریونی میسازه به خورد حاکم دبی میده.

قطعا این کار را میکرد همانطور که در گذشته این بلا را سر یکی از رئیس‌های مافیا درآورده بود و غذایی که از او درست کرده بود را بین پلیس پخش کرد، کشتن و پختن عثمان که برایش کاری نداشت. گرچه بدش نمی‌آمد این مردک سمج عرب به درک واصل شود اما فعلا وقت خلاص شدن از شرش نبود.*
چشمانش را کمی بهم فشار داد و گفت- سرش رو گرم کن تا بتونم سرپا بشم.
هائوشوان سری تکان داد. به خاطر اورد که چند روز دیگر اجلاسی از بزرگ‌ترین رئیس‌های مافیا انجام میشد، چیزی شبیه به میدان جنگ بود اما افراد داخلش با کت شلوار و تیپی آراسته ظاهر و طرفشان را به گلوله می‌بستند. احتمالا ییبو هم در این اجلاس حضور داشت و بهترین موقعیت برای دور نگه داشتن زن از جان بود.


اجلاس سران سرخ، یکی از بزرگترین گردهمایی‌های مافیا که اغلب کسانی که در آن حضور داشتند از پیروان و زیر دستان ملکه بودند. حتی در آن رئیس جمهورهای کشورها، رئیس‌های پلیس و سازمان‌های اطلاعات و تمام کسانی که از ملکه پول می‌گرفتند برای دست دوستی دادن به یکی از ابرقدرت‌های جهان خودشان را می‌رساندند؛ همه به جز رئیس مافیای چین.
آنیسا به ستون تکیه داد همانطور که از بالا به مسابقات زیرزمینی که در جریان بود نگاه میکرد گفت- اون احمق نگفته نقشه‌اش چیه؟ حالا که ییبو تسلط مافیای چین رو داره جان باید محتاط‌تر باشه الان ملکه احتمالا فهمیده ما جای سیلور رو فهمیدیم و هرکار میکنه به دستش بیاره نمیشه همینطوری اقدام کرد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 19 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

call me master Where stories live. Discover now