خودش را کش و قوسی داد با خمیازهای بلند از جای برخاست. امروز قرار بود بزرگترین قمار زندگیش را بکند، مسابقهای که پیش رو داشت قرار بود فقط یک برنده داشته باشد و او باید به هر قیمتی که شده همان شخص میبود، نه بخاطر انتقام از جان بلکه بخاطر واقعیتی که از او پنهان شد.
از جای برخاست و سریع لباسهایش را بر تن کرد. از اتاق که بیرون آمد هر چه گشت جان را ندید، فحشی نثار خودش کرد خوب میدانست که جان به راحتی میتوانست فرار کند باز هم از او غافل شد.
مشتی به دیوار کوبید سریع دوید تا سراغ نگهبانان برود هرچند باز هم شک داشت آنها بتوانند متوقفش کنند اما ناگهان با شنیدن صدای آب از داخل حمام ایستاد. کت از دستش افتاد و با قدمهای آهسته سمت در رفت.
در نیمه باز بود و میتوانست پاهای دراز جان را به وضوح ببیند. آرام در را باز کرد و نگاهی به داخل انداخت، جان با همان لباسها زیر دوش نشسته و چشمانش را بسته بود. اخمی بر چهره نشاند و گفت- چه غلطی میکنی؟
جان اما نمیتوانست حتی کمی سرش را تکان بدهد، با هر حرکت احساس میکرد چشمانش به سوزش میافتاد و سرش سنگینی میکرد تا حدی که توان راه رفتن نداشت. چشمانش را به هر سختی که بود باز کرد و با دردی که ناگهان در سرش پیچید نگاهش کرد.
صدایش گرفته بود و به سختی در میآمد اما با این حال تلاش کرد که بدون گرفتگی حرف بزند.
-چیه گرخیدی بچه؟ نترس نمیتونم در برم.
پایش را جمع و تلاش کرد که بدون حرکت دادن سرش به ییبو نگاه کند اما حتی همین کار هم باعث میشد او درد زیادی را تحمل کند با اینحال قصد نداشت کوچکترین ریکشنی را در صورتش نشان دهد.
ییبو داخل شد آب را با حرص بست دندان قروچهای کرد و غرید-خودت به جهنم اگه سرما میخوری آبو چرا حروم میکنی؟
آب دهانش را به سختی فرو برد و با لحنی گرفتهتر از قبل گفت- بلند حرف نزن.بدنش سنگین شده بود و قادر نبود حتی کوچکترین حرکتی بکند.میدانست همه اینها بخاطر بیخوابیش بود که دوباره عود کرده بود اما هیچ راهی برای درمانش نداشت. همه راه حلها فقط مدت کوتاهی را پاسخگو بودند سپس همان آش و همان کاسه.
از دیوار گرفت تا بتواند بایستد اما آنقدر بیحس بود که توانش را نداشت، سردردش روی تمام بدنش اثر گذاشته بود.
یک قدم برداشت اما توانش را از دست داد و روی بدن ییبو فرود آمد.دست جان را دور گردنش انداخت و با گرفتن کمرش او را به خود چسباند و با قدمهای کوتاه از حمام خارج شد. باید فکری هم به حال لباسهای خیسش میکرد وگرنه وضع حتی از همین هم که بود بدتر میشد.
او را روی تخت دراز کرد و سریع شروع به درآوردن لباسهایش کرد. بهتر بود اول بدنش را خشک میکرد تا سرماخوردگی هم به لیست مشکلاتش اضافه نشوند. خدا را شاکر بود که حداقل میدانست مشکل جان میگرن بود و فقط میبایست هرچه سریعتر قرصی که میخورد را پیدا میکرد.
دوست داشت چند داد بلند سرش بکشد اما این ناجوانمردانه بود که در چنین حالی با او همچین رفتاری داشته باشد. کنارش نشست و شروع به پوشاندن لباسهای او کرد، جان لب باز کرد حرف بزند اما ییبو پیش دستی کرد و گفت- باید بهم میگفتی میگرنت شروع شده.
YOU ARE READING
call me master
Fanfictiongenre: mafia, bdsm, romance, smut, action type: zsww writer: raha گاهی فقط یک امضای کوچیک باعث دردسره. اما اینبار دردسری خو خواسته. ییبو برای نجات پدرش از یک ورشکستگی بزرگ تن به یک قرارداد میده... قراردادی که به بزرگترین دردسر زندگیش تبدیل میشه...