به محض ورود به اتاق زن هائوشوان را محکم به دیوار چسباند و لبهایش را به لبهای او کوبید. در همان موقعیت که در حال بوسیدن یکدیگر بودند، یک قاب روی زمین افتاد تکههای شکسته شیشه همه جا پخش شد.
زن بدون اینکه اجازه دهد هائوشوان قاب را بردارد او را با گرسنگی به عقب هل داد و بوسه را عمیقتر کرد. گازی از لب شوان گرفت و تکان دادن خودش روی بدن مرد باعث میشد لرزی بر ستون فقراتش بنشیند. شوان زبانش را وارد دهان گرم زن کرد و مشغول چشیدن سانت به سانت آن شد.
زن در همین موقع دستش را به پشت سر هائوشوان رساند و موهایش را کشید گویی قصد داشت نگذارد که او فرار کند در همین بین با دست دیگرش پیراهن او را درآورد و بوسه را شکست.
صورتش را در چند سانتی متری صورت هائو شوان نگه داشت و به او دستور داد که از او پیروی کند؛ هائوشوان هم که گویی از این موضوع چندان بدش نیامده بود تسلیم رفتار شهوت آمیز زن شد.
او یک زن عادی نبود هائوشوان نمیدانست که چه بر سرش آمده که از او پیروی میکرد کفشهایشان را به گوشهای پرتاب کردند و هائوشوان در یک حرکت دامن زن را پاره کرد. زن دوباره او را محکم به تخت کوبید و باری دیگر بوسه را آغاز کرد در همین حین دستش را به سینهی هائوشوان رساند و نیشگونهای ریزی گرفت و سپس سمت گردنش رفت.
میدانست که این الهه مو مشکی با اعتماد به نفس تسلط و قدرتی که داشت و را برانگیخته میکرد و هرچه بیشتر میبوسید هائوشوان بیشتر تحریک میشد.
در یک پلک به هم زدن یراهنش به گوشهای پرتاب شد. زن انگشتانش از روی قفسه سینه تا پایین کمر هائوشوان کشیده و کمربندش را باز کرد.
لبش را به گوش هائوشوان چسباند و زمزمه کرد-بیا ببینیم اینجا چی داریم.
شوان احساس میکرد که نعوظش بزرگتر شد. دستان کوچک و داغ زن را روی پایین تنهاش حس کرد بدون اینکه مقاومتی به خرج دهد شلوار و باکسرش را درآورد.
چشمان مشکی رنگش روی دیک او ثابت شد. هائوشوان در حال نوازش دیگش بود اما آنقدر مجذوب زیباییه زن شده بود که کنترل بدنش را از دست داد. زن با یک حرکت دست هائوشوان را با کمربند به تخت بست.
سرش را کج کرد و چشمانش روی چشمان او قفل شد. دستش را آرام از بالا تا پایین دیک هائوشوان کشید و گفت- به اونا نیاز نداری.
زبان زن به آرامی نوک سینه هائوشوان را لیسید و تا دیکش ادامه داد. دیکش را در دست گرفت کمی تکان داد و سپس لبانش را دورش حلقه کرد.
هائوشوان گازی از لب زن گرفت و هر دو ناله آرامی سر دادند. در حالی که زن خودش را روی و فشار میداد سرش را به عقب برد و ناله بلندتری کرد. هائوشوان از فرصت پیش آمده استفاده و شروع به بوسیدن هر سطحی که میافت کرد. وقتی به گردن و گوشهایش رسید ریتم نفسهای زن تندتر شد.
هائوشوان دست آزادش را سمت سینهی زن برد و شروع به بازی کردن با نوک سینه او کرد. ناخنهایش پشت هائوشوان را خراش داد و نالههایش بالا گرفت.
هائوشوان محکم پشت زن را به تخت کوبید و پاهایش را از هم باز کرد. دستی به وسط پای او کشید و با حس کردن خیسی و گرمای وسط آن لبخندی شریرانه زد.
- برای من انقدر خیس کردی، اوف دختر وسط پات انگار دریاچه درست شده.
دوتا از انگشتهایش را داخل کرد و همانطور که تند تکان میداد، به حرفهای کثیفش ادامه داد- انگشتامو داخل خودت کشیده انقدر تنگ شدی دور انگشتام که دوست دارم همین الان بکنم داخلت و بکوبم.
زن محکم به رو تختی چنگ زد و کمرش را قوس داد. جیغی کشید و گفت- زود باش... خودتو میخوام.
زن به بازوی هائوشوان چنگ انداخت و نالهای کرد چیزی تا ارضا شدنش نمانده و حرکت سریع او هم نشان میداد که چیزی تا ارضا شدنش نمانده بود.
زن با فریادی ارضا شد و هائوشوان هم خودش را روی شکم او خالی کرد.
زن آرام خندید. انگشتش را آرام روی شکمش کشید و داخل دهانش برد لیسی به انگشتش زد و گفت- تو بهتر از چیزی که فکرشو میکردم جناب وانگ.
هاشوان سریع از دیسکو بیرون زد و به سمت یکی از خانههای امنشان راه افتاد، نباید ریسک رفتن به عمارت را ه خودش میداد ممکن بود عثمان میکروفون یا دوربینی کار گذاشته بود تا مچ آنها را بگیرد.
-بیا بفهمیم که کی هستی جناب عثمان.

STAI LEGGENDO
call me master
Fanfictiongenre: mafia, bdsm, romance, smut, action type: zsww writer: raha گاهی فقط یک امضای کوچیک باعث دردسره. اما اینبار دردسری خو خواسته. ییبو برای نجات پدرش از یک ورشکستگی بزرگ تن به یک قرارداد میده... قراردادی که به بزرگترین دردسر زندگیش تبدیل میشه...