دستش را پشت گردنش کشید و گفت- باز چی تو فکرته؟
نگاهش را به شعلههای آتش دوخت و ادامه داد- فعلا دیگه چیزی ازم نپرس.
سیگاری از پاکت درآورد و گوشهی لبش گذاشت مدت زیادی میشد که تمام حرکات را برای این بازی میچید و وقتش رسیده بود که آرام آرام مهرههای سوختهی بازی را خارج کند
پک عمیقی گرفت و گفت- سوزان رو خبر کن بیاد.
سهون باشهای گفت و از مرد فاصله گرفت.
جان پک عمیقی از سیگارش گرفت و دودش را با کمی مکث خارج کرد. با آمدن سوزان دغل بازیشان به شکل رسمی آغاز میشد، زمان زیادی را صرف چیدن مهرههای بازی در مکان مناسبشان کرد و اکنون زمان حرکتدادن ان مهرهها بود.
شب از نیمه گذشته بود اما هیچ خبری از سهون نبود. با اخمهای درهم به عکسهایی که در این مدت از ییبو گرفته بود خیره شد. از زمانی که موهایش را کوتاه و رنگ کرده بود تا رفتن به باشگاه و تمیرنات مبارزهاش. اما تنها چیزی که آن میان دوست داشت عکس رقصیدنش بود با لباس سفیدش مانند الهههای یونان باستان شده بود.
به خودش که امد مدت زیادی به آن عکس خیره شده و لبخند زده بود. فرشتهی کوچکش اکنون بزرگ شده و جلال و جبروتی یافته بود، آنقدر زیبا که به سان ماه درون اسمان گشته بود.
شنیدن صدای سوزان باعث شد رشتهی افکارش بریده شود.
عکس را درون جیبش برگرداند و گفت- ازم میترسه.
با صدای آرامتر ادامه داد- فرشتهی من ازم میترسه چطور میتونم برم ببینمش.
مدت زیادی او را از دور نگاه میکرد این مدت شنیدن بوی تن پسرک برای جان تبدیل به یک آرزو گشته بود. این ماجرا که تمام میشد او را به جایی میبرد که تنها خودش بتواند نگاهش و حسش کند.
نگاهش را بالاگرفت و زن را نگریست، با دیدن خون روی دستانش چشمانش را تنگ کرد و گفت- چه خبر بوده؟
سوزان با خنده رد خون را پاک کرد و پاسخ داد-آه اینا؟ نگران نباش کسی رو نکشتم.
-تو و آنیسا که اینو میگید بیشتر نگران میشم.
مکث طولانی کرد و سپس ادامه داد- باید سربازای دشمن رو از مسیر خارج کنیم.
با آمدن سهون جان لپتاپاش را برداشت و عکسی مقابلشان باز کرد. چهرهی سوزان جدی شد، نگاهش را به چهار عکس داخل گوشی انداخت. اولین هدفهایشان در این شطرنج بزرگ. باید برای کیش و مات کردن ملکه در اولین حرکت سربازان را از مسیر خارج میکردند.
جان به عکس مردی نسبتا جوان اشاره کرد و گفت-اولین هدفمون این شخصه، دست راست رئیس شرکت M. Xاین آدم جدیدا با قاچاقچیا دیده شده و سیدوروف هم خبر رسونده که سروکلهش تو روسیه هم پیدا شده از طرفی مشخص شده این شرکت هم با ملکه در ارتباطه.
سهون با سکوت جان رشتهی کلام را در دست گرفت و ادامه داد- اینجور که من فهمیدم یک محموله انسانی داشته، قاچاق اعضای بدن و فروختنشون تو بازار سیاه کوچکترین کاریه که این آدم انجام میداد... حالا دست به کار بیشتری زده داره با استفاده از این شرکت آزمایشای غیر انسانیشو برای داروهای جدیدی که وارد بازار میشن استفاده میکنه.
به آن دو نگاهی کرد و پرسید-کی میخواد برای بازجوییش بره؟
وقتی سکوتشان را دید ادامه داد- خب مثل این که خودم، اون لباسا کجاست؟
سوزان در فکر فرو رفت، با دست روی پایش ضرب گرفت، گوشهی لبش را گاز گرفت و پرسید- آنیسا چی؟ قراره اون چی بشه؟
-اون میخواد بره دنبال یک چیز دیگه.
چشمان سوزان از تعجب گشاد شد. تکیهاش را برداشت و گفت- احیانا خودش از این قضیه خبر داره دیگه؟
جان پوزخندی زد و در پاسخ گفت- معلومه که نه. اگه بدونه که نمیره
YOU ARE READING
call me master
Fanfictiongenre: mafia, bdsm, romance, smut, action type: zsww writer: raha گاهی فقط یک امضای کوچیک باعث دردسره. اما اینبار دردسری خو خواسته. ییبو برای نجات پدرش از یک ورشکستگی بزرگ تن به یک قرارداد میده... قراردادی که به بزرگترین دردسر زندگیش تبدیل میشه...