مرد جوان با قدمهایی که پر از شک و تردید بود سمت در رفت. دستان خیس شده از عرقش را با لباسش پاک کرد و دستگیرهی در را چرخاند.
دو مامور پلیس در لباس شخصی، مقابل در قرار داشتند که کارت شناساییشان را بالا گرفته بودند.-ببخشید ما فقط چند تا سوال داشتیم.
فرد سمت چپی که مردی بلند قد که با ته ریش و اندامی نسبتاً لاغر بود گفت- شما احیاناً یک مرد زخمی این طرفا ندیدین... قد نسبتاً بلندی داره و خوش چهرهست و ازش خون میاد!
این مشخصات همان مردی بود که چند دقیقه پیش به داخل خانه آورد. نگاهی به دو مامور انداخت و با کمی مکث پاسخ داد-خب راستش رو بخواید من... من تازه از مسافرت اومدم.
به چمدانی که کنار در بود اشاره کرد و ادامه داد- من تازه از مسافرت اومدم و همین الان رسیدم حقیقتا کسی رو ندیدم.مامور نگاهی به سر تا پای مرد جوان انداخت. لباس رسمی بر تن داشت و کاملاً موقر به نظر میرسید. وقتی دید که چیز مشکوکی در آن مرد مشاهده نمیکرد قدمی به عقب برداشت، تعظیم کوتاهی به نشانه تشکر کرد و گفت-ببخشید که مزاحمت....
با صدای نالهای که از داخل خانه بلند شد مامور پلیس حرفش را قطع کرد. نگاهی از روزنه در به داخل انداخت و با چشمانی باریک، حالتی خنثی و موشکافانه گفت- مگه نگفتید تازه اومدین؟ کسی همراهتونه؟مرد جوان دستی که پشت در بود را مشت کرد لبخندی مضطرب بر لب نشاند و گفت- حیوون خونگیمه مریض شده و مدام ناله میکنه حیوونی.
فرد کنار دستی پرسید- میتونم ببینم؟ فقط جهت اطمینان میگم.
مرد جوان در همان حال که لبخند مضطربش را حفظ کرده بود از جلوی در کنار رفت و پاسخ داد-البته بفرمایید.
همین که مامور پلیس یک پایش را روی پله اول خانه گذاشت، ماموری از دوردست به سمت آنها دوید و با ترس آمیخته به هیجان گفت-بیایید... پیداش کردن گرفتیمش، اون اینجاست.
دو مامور با چشمهای گرد شده از تعجب عذرخواهی کرده و به سمت همکارشان دویدند.
باید ابتدا گلولهای که داخل بدنش بود را یرون میکشید و سپس بخیه میزد. اما مشکل اساسی آنجا بود که مرد خون زیادی را از دست داده بود و هر لحظه امکان ایست قلبی وجود داشت؛ نمیخواست ریسک همچین کاری را به خود بدهد، باید اول جلوی خونریزی را میگرفت و سپس به یکی از دوستاناش که در بیمارستان کار میکرد خبر میداد که چند واحد خون برای او بیاورد.
سریع سمت وسایلاش رفت و از میان آنها باند گاز ضدعفونی کننده و چند وسیله دیگر را بیرون کشید و مشغول درآوردن گلوله از بدن مرد شد. وقتی اطمینان حاصل کرد که دیگر هیچ گلولهای در بدن مرد وجود ندارد، شروع به دوختن محل زخم کرد. کارش که تمام شد اطراف زخم را با ضدعفونی کننده تمیز کرد و با گاز و باند کاملاً آن را پوشاند. دستی به صورت عرق کردهاش کشید و نفسش را بیرون داد، حالا میبایست هرچه سریعتر به بدن مرد خون تزریق میکرد وگرنه دچار شوک میشد و امکان داشت جانش را از دست بدهد.
YOU ARE READING
call me master
Fanfictiongenre: mafia, bdsm, romance, smut, action type: zsww writer: raha گاهی فقط یک امضای کوچیک باعث دردسره. اما اینبار دردسری خو خواسته. ییبو برای نجات پدرش از یک ورشکستگی بزرگ تن به یک قرارداد میده... قراردادی که به بزرگترین دردسر زندگیش تبدیل میشه...