part 20

110 15 0
                                    

جان برای اولین بار بود ییبو را به داخل اتاق قرمز میبرد.اتاق با تم قرمز مشکی چیده شده بود و درست وسط ان تختی بزرگ که چهار طرف آن زنجیر و دستبند بود و تابی(تاب مخصوص سکس) وصل بود.آن طرف‌تر میز و دیواری پر از فلاگر و شلاق در انواع مختلف بود.
نگاهش دوباره چرخید سمت صندلی که در چهار طرف پایه‌هایی برای بستن دست و پا داشت. چهار دست و پا شد و با همان زانوهای دردناک‌اش سمت آن رفت کف دست‌اش را روی یکی از پایه‌ها گذاشت و به سمت جان که با پوزخندی تحقیرآمیز او را می‌نگریست چند بار میو میوی کرد.
جان بالاخره بعد مدتی سمت گربه کوچک محتاج‌اش رفت،دستی به سرش کشید و گفت- اینو میخوای توله؟
ییبو سر تکان داد و با خوشحالی خودش را به پاهای جان مالید. جان “هرجور دوست داری” گفت و دست و پاهای ییبو را به صندلی سکس بست و دهان بندی را هم به او وصل کرد.

نمیتوانست حتی یک اینچ تکان بخورد حتی به خوبی نمی‌دید که جان درحال انجام چه کاری بود. با احساس سرما روی پوست‌اش لرزید و ناله خفیف‌اش پشت گگ خفه شد. با احساس سرما روی سوراخش لرز وحشتناکی بر بدنش نشست چشمان‌اش را بست و احساس میکرد که جان یخ را واردش میکرد آنقدر ادامه داد که یک لحظه حس کرد دیگر جایی برای بیشتر از آن ندارد.
جان نوازشش کرد و گفت- توله گربه‌ی بی‌خاصیت فکر کردی لیاقت اینو داری برقصی؟ تاوقتی من نگفتم تو لیاقت هیچی نداری حتی دیکمو.
اسپنک محکمی به باسنش زد انقدر محکم که کف دستش گز گز کرد، پوزخندی صدادار زد و ادامه داد- تو فقط لیاقتت اینه که به من سرویس بدی تازه اگه بتونی همونم انجام بدی.
اسپنک بعدی را روی تخم‌های ییبو فرود آورد و به ناله‌ی ییبو نیشخندی زد آن‌ها را در دست فشرد و گفت- اختیار همه‌چیزت دست منه حتی این یک تیکه گوشتت.
سه انگشت‌اش را به یک باره درون ییبو فرو کرد با این کار یخ‌های آب شده روی ران پای پس جریان پیدا کرد و با ضربه‌های عمیق جان به پروستاتش موجی از لذت تمام بدنش را فرا می‌گرفت. جان آنقدر به کارش ادامه داد که پسرک‌اش با فریاد خفه‌ای ارضا شد اما این انتهای کارشان نبود.
سمت قفسه‌ی شمع‌ها رفت و یک شمع نسبتا کلفت و قرمز را برداشت. روشنش کرد و چند قطره پارافین را روی دست خودش ریخت باید میزان داغی را می‌سنجید. وقتی مطمئن شد که باعث سوختگی نمیشود آن را روی بدن ییبو گرفت و شروع به نوشتن اسمش با پارافین شمع کرد.
پارافین‌های داغ روی پوست لطیف‌اش می‌لغزید و ردی سرخ به جا می‌گذاشت، تکان آرامی خورد و ناله‌ای بلند سر داد که پشت گگ ساکت شد.
جان وقتی کارش با شمع تمام شد آن را گوشه‌ای انداخت و با نیشخند شاهکارش را نگاه کرد. پارافین‌های قرمز رنگ شمع روی پوست سفید ییبو از بهترین نقاشی‌های دنیا هم زیبا‌تر بود.
انگشت‌اش را روی کمر ییبو کشید و گفت- حتی اگه تمام روز روی بدنت رد بندازم ازش خسته نمیشم.
چاقوی جیبی‌اش را بیرون کشید و به آرامی شروع به کندن پارافین‌ها کرد. حالا به رد سرخی بدنش خون هم اضافه شده بود. کشیده شدن تیغه‌ی تیز چاقو روی پوست بدنش استرسش را بیشتر میکرد با این حال میدانست که جان اجازه نمیداد بلایی سرش بیاید.
جان لیسی به رد خون باقی مانده زد و پشت ییبو قرار گرفت. زیپ شلوارش را باز کرد و دیک سخت شده‌اش را درآورد و شروع به مالیدن کرد. روی خط باسنش کشید و با یک فشار نیمی از آن را داخل کرد.
با احساس ورود دیک جان گیجی که از ارضای زیاد داشت از بین رفته بود و جای خودش را به شهوت داده بود. ناخوداگاه سوراخش را به دور دیک جان سفت کرد اما فقط باعث شد ضربه‌ها شدید‌تر و تحقیرها بیشتر شود.
جان با حس نزدیک بودن گگ را از دور دهان پسر باز کرد و گفت- میخوام ناله‌ت رو موقع ارضا شدن بشنوم.
صدای ییبو از شدت فریاد و ناله‌های متعددش دو رگه شده بود. نمیدانست این چندمین باری بود که ارضا میشد دیگر هیچ جانی برایش باقی نمانده بود. با برخورد دیک جان به پروستاتش و گرمای شدیدی که حس کرد ناله‌ی آهنگینی از گلویش خارج شد. جان با فریاد بلندی درون پسر خالی شد، دست و پاهای ییبو را باز کرد و او را در آغوش کشید.
پاهای ییبو به وضوح می‌لرزید و قادر به حفظ تعادلش نبودند. جان او را کامل به خود چسباند، بوسه‌ای طولانی روی لب‌های نرم‌اش گذاشت و گفت- آفرین پسر کوچولوی شجاع من امروز از هر لحاظ عالی بودی... رقصت هم خیلی قشنگ بود از اول تا آخرش لذت بردم فرشته کوچولوی من خیلی با استعداده.
لبخندی بی‌جانی زد، تمام این‌ها ارزش شنیدن این جمله از دهان جان را داشت. سرش را روی سینه‌ی مرد گذاشت و از حس آرامش بی‌نظیرش لبریز شد.
این اولین شبی بود که در آغوش جان سر میکرد بخاطر نداشت قبلا این کار را کرده بود یا نه اما لذت بخش بود. تمام شب جان با او سکسی داغ انجام داده بود و تمام مدت لبانش را بوسید و از زیبا بودن رقص‌اش سخن گفت. هیچوقت این وجه‌ی مهربان جان برای او عادی نمیشد همیشه آرزو میکرد ای کاش مهربان باقی بماند.
خود را به سینه‌ی جان مالید و غرغر ریزی کرد. باید مراقب میبود اگر جان به این کارش ادامه میداد قطعا معتادش میشد.
جان موهای ابریشمی ییبو را نوازش کرد و گفت-تو خیلی زیبا و معصومی شبیه برگ گل میمونی ارزشمندترین برده‌ی من.
چشمان‌اش را بست. جان به چهره‌ی ییبو نگاه کرد پوست سفیدش به سرخی میزد  و لبانش هنوز خونی و کبود بود. انگشت‌اش را روی لب پسرکش کشید لبخندی کمرنگ بر لب نشاند پلک‌های ییبو میلرزد و مشخص بود که هنوز بیدار است.
تن بی‌حالش را به خود فشرد و کنار گوشش زمزمه کرد- اگه یک بار دیگه از این غلطی بکنی پاهات سالم نمیمونه.
ییبو ناله‌ی آرامی کرد و با صدای آرامش‌بخش جان که آهنگی را زمزمه میکرد به خواب فرو رفت.

call me master Where stories live. Discover now