part 19

145 14 0
                                        

خندید، خنده‌اش اما اصلا دلنشین نبود، با ان خونی که از گوشه لبش می‌چکید چاقوی درون دست‌اش و آن نور قرمز رنگ لعنتی که درست بالای سرش بود بیشتر به قاتلان خون‌خوار شباهت داشت یا شکارچی‌هایی که عاشق بازی دادن طعمه‌هایشان بودند اما برای جان این چهره‌ای عادی از دختر بود او بدتر از این‌ها را هم از او دیده بود چه بسا خودش هم بدتر از خواهرش نبود.
آنیسا چاقو را در دست چرخاند و گفت- گوشت پاش رو میبرم... استخونش رو تو قطع کن
جان دکمه‌های بلوزش را باز کرد و گفت- زبونش مال منه.
آنیسا چینی به صورت‌اش داد و غرید-قرار نشد اذیت کنیا زبونش با چشماش رو خودم بیرون میکشم میدونی که عاشق غذا دادن به سگامم.
-خب... بانو تو اول حرف میکشی یا من شروع کنم؟
آنیسا موهای خونی‌اش را عقب راند و گفت-خانوما مقدم‌ترن.
آنیسا کمی در اتاق گشت و با دیدن طنابی که یک گوشه بود سمتش رفت اون رو برداشت و داخل الکل و پودری خواباند آن را در دست تکان داد و با لبخندی که بر لب داشت نزدیک شد و گفت-میدونی وقتی الکل رو با رازک و زنجبیل قاطی کنی و چی میشه؟ باعث میشه بدن شدیدا خارش بگیره و کهیر بزنه.
طناب را به دور گلوی مرد انداخت و محکم بست جوری که صدای خرخر او همانند حیوانی در حال مرگ به گوش می‌رسید.
جان خونسرد به میز تکیه داد بطری که حاوی اسید بود را در دست چرخاند و گفت- بهم بگو خاویر کجاست؟ کجا میدیدیش؟
مرد خرخری کرد و تکان خورد تقلا میکرد تا آزاد شود اما هرچه تکان میخورد طناب سفت‌تر دور گلو و بدنش میپیچید و می‌سوزاند. آنیسا با چاقو زخمی سطحی درست زیر طناب ایجاد کرد، فریاد دردناک مرد هوا رفت.
-اگه حرف نزنی قصیه دردناک‌تر از اینی که هست میشه. بگو خاویر کجاست؟
صدای مرد در میان ناله‌های پر از درد‌اش بیرون آمدو جان را یاد سگ سابق آنیسا انداخت که با طناب خفه‌اش کرده بود او هم برای ذره‌ای هوا تقلا میکرد و امید آزادی داشت. در بطری را گشود چند قطره از اسید را روی زخم مرد ریخت و با لذت شاهد سوختن‌اش شد.
-میبینی زیباست مگه نه؟ تجزی شدن گوشت و پوست انسان داخل اسید حرف بزن.
بدن مرد شروع به لرزیدن کرد گویی در حال جان دادن بود اصواتی نامفهوم از گلویش خارج میشد گویی درحال التماس بود.
آنیسا دست‌اش را بالا برد و با تمام قدرت‌اش به صورت مرد کوبید، پژواک صدا در سرتاسر سالن پیچید.
طناب را محکم‌تر کشید و غرید- یا حرف بزن یا کل اون اسید رو داخل دهنت خالی میکنم یالا بگو اون شغال کجاست؟
مرد وحشت‌زده با چشمانی که از کاسه بیرون زده بود بریده بریده گفت-نمی... دونم.... من نمیدی.. دمش.
مشت محکمی روی فکش نشست و چندتا از دندان‌های مرد شکست. مشت‌های پی‌درپی آنیسا روی سر و صورت مرد مینشست، انگار دختر امشب او را به جای کیسه بوکس در نظر گرفته بود.
جان اجازه داد خواهرش حسابی از خجالت مرد دربیاید و زمانی که مناسب دید او را عقب کشید و گفت- بیا مثل آدمای متمدن حرف بزنیم...(صندلی برداشت و مقابل مرد گذاشت لبخندی درخشان بر لب نشاند و ادامه داد) شنیدم یک دختر کوچولو داری، کلاس چندمه؟ اگه اشتباه نکنم تازه میره کلاس دوم خیلی خوشگل و نازه...اههه خدایا کمکم کن بلایی سرش نیارم.
مرد شروع به تکان خورد و فریاد کشیدن کرد، فحش میداد و تهدید میکرد. جان چند قطره اسید دیگر روی زخم پای مرد ریخت و گفت- بهم بگو، هرچی که میدونی رو بگو.
فریاد گوش خراشش پیچید.
-بخدا نمیدونم... تمومش کنین من هیچی نمیدونم همیشه یک واسطه داشت... واسطه‌ش یک بار اتفاقی راجع به یک کلوب زیرزمینی گفت که مبارزات غیرقانونی توش انجام میشه.
آنیسا بطری اسید را برداشت و بی‌معطلی داخل دهان مرد خالی کرد. جان به چشمان بی‌روح‌اش نگاه کرد و گفت- چرا کشتیش؟ تازه داشت حرف میزد.
-دیگه لازم نیست اگه زنده میموند هم حرف بیشتری نداشت.
جان سیگاری را از جیب درآورد گوشه‌ی لبش گذاشت و گفت- تو کل پکن فقط یک کلوب زیر زمینی هست، این احمقانه‌ست که بره اونجا.
دختر به نقطه‌ای نامعلوم خیره شده بود و هیچ نمی‌گفت. ناگهان از جا پرید و خواست برود که دست‌اش میان دستان جان گرفتار شد.
جان محکم آنیسا را میان بازوهایش گرفت و گفت- سیزده سال... ما این همه وقت صبر کردیم برای این که اون بیاد بیرون،  تلاش این همه مدتمون رو خراب نکن آنیسا.
آرام گرفت. حق با جان بود نباید تمام تلاش‌هایشان را هدر میداد.

call me master Where stories live. Discover now