Part57: the hellion.
در سیاه رنگ رو هل داد و به سمت سالن اصلی قدم برداشت. قطرات آب از شانههاش سر میخورد و کنار گامهاش سقوط میکرد. صدای لطیف گروه کر به گوشش رسید و دلتنگی عظیمی به وجودش تزریق کرد.
قدم به قدم گرد خاطرات بر میخواست. میدید جثهی کوچکش رو که در بچگی، گوشه به گوشهی اون کلیسا ماجراها داشت. میدید روزهای نوجوانیش رو که مشغول عبادت روی نیمکتها مینشست و پلک میبست. میدید جوانی رو که ردای کشیش به تن داشت و با پاهای لرزان داخل اتاقک مینشست تا از مردی غریبه و خمیده اعتراف بشنوه.
لبخند تلخی به خاطرات متحرک روبهروش زد و بارونی تنش رو لمس کرد. یقهش رو بالا کشید و عطر خنک و دریایی مردش رو عمیق بو کرد. عطری که زمان بوسیدن گردنش حس میکرد و پخش بوی شدیدی نداشت. زمانی که موج تپندهی گردنش رو میبوسید و چنگی به موهای فرش میزد و خودش رو لای گردنش خفه میکرد. میچشید و با تلخی پوست معطرش، مست میشد. گردن میکشید و لبهای خشکش رو بین لب میگرفت و مزهی تلخ سیگارش رو میپرستید.
دم عمیقی گرفت و دورهی اولین روزهای شیرین آشناییشون رو کنار گذاشت. پشت در سالن اصلی ایستاد و به تمرین گروه کر و فریادهای ناهنجار گوش سپرد.
دختر با اخمهایی در هم به موریس که گوشهای ایستاده بود، نگاه کرد و بر خلاف رهبر گروه فالش خوند که موریس با عصبانیت سر لارن فریاد زد و بازوی دخترک رو گرفت و از جمعیت بیرون کشید که صدای گریهش بلند شد:
- ولم کن...
- صدای تو به درد این گروه نمیخو_
با گشودن در و آشکار شدن قامت خیس آدونیا هر دو ساکت شدند و نگاه تمام افراد به سمت در کشیده شد. موریس سریع عقب کشید و دست لارن رو رها کرد و صاف ایستاد که دختر با چشمهایی گریان و متعجب به سمت آدونیا دوید و بابت قد کوتاهش، پای پسر رو بغل گرفت.
- آدونیا... اینجایی...
پسر با چهرهای که خشم رو فریاد میزد، به موریس نگاه میکرد که با نزدیک شدن لارن، روی زانو نشست و دختر رو بغل گرفت.
لارن از سینهی مرد فاصله گرفت و موهای خیس پسر رو با دستهای کوچکش بالا زد و گفت:
- بالاخره اومدی که بمونی؟
پسر حال لبخند نداشت، تنها بوسهای روی موهای دختر نشاند و سری به نفی تکون داد. بلند شد و دست لارن رو گرفت و همراه خودش جلو کشید. نگاه دلتنگ تمام دختر و پسرهایی که مدتها با آدونیا روزگار گذرانده بودند، روی شانههای پسر سنگینی میکرد.
- جناب لوئیس!
نگاهی به چهرهی کریه مرد انداخت که موریس ادامه داد:

BINABASA MO ANG
Adonia | Vkook
FanfictionAdonia ⛪ - نگاهم کن! - دارم نگاهت میکنم... - نه خوب نگاهم کن. - چطوری تهیونگ؟! - همینطوری، همینطوری که زور صدات به اسمم میرسه و میفهمم نگاهت کاملا برای من بوده. Couple: Vkook, Secret Genre: Romance, Angst, Mysterious, Smut Writter: Ivanna