✎End of Season2ᝰ

724 124 272
                                    

یه سکوت بزرگ و محترم تو جوع خونه حاکم بود، همه اعضای خانواده حاضر بودن، حتی ییشینگ و تائو

اون دو نفر شاید به طور رسمی عضوی از خانواده آندراس محسوب نمیشدن اما چشم و گوش های بکهیون بودن، بکهیون اون دو نفر رو اگه بیشتر از سهون دوست نداشت کمتر از اون هم نبود.

سالها کار کردن با اون دو مرد چینی تبار بهش فهمونده بود که میتونه خارج از واژه خانواده به دوست هم اعتماد کنه.

سهون با قیافه ای دمغ و گرفته کنار پنجره های بزرگ سالن دست به سینه ایستاده بود و تظاهر میکرد که هوای مه آلود بیرون رو تماشا میکنه.

بکهیون به کمک چانیول بلاخره از آخرین پله هم پایین اومد، هر چند که همین چند قدم راه رفتن باعث بالا رفتن ضربان قلب، سنگین شدن تنفس و گیج رفتن سرش شده بود، اما از موندن تو تختخواب هم نفرت داشت و مطمئن بود با ساکن شدن تو یک مکان حالش بهتر نمیشه‌.

فشار ملایمی به دست گرم چانیول آورد، به آرومی رهاش کرد و روی صندلی چرمی که درست کنار شومینه روشن قرار داشت نشست، قیافش لحظه ای از درد سینه و دست چپش جمع شد اما برای اینکه جلب توجه نکنه فقط یه لبخند زد.

هایون دستش رو از مقابل دهانش برداشت و با چهره گرفته ای کنار همسرش آقای اوه نشست و با صدای شکسته ای زمزمه کرد:
-خدای من...نمیتونم اینطوری ببینمش!!

آقای اوه به آرومی دستش رو دور سرشونه اش انداخت و پیشونیش رو بوسید:
-پسرمون خیلی قوی تر از این حرفهاس...حالش خوب میشه عزیز دلم

درست زیر گوشش زمزمه کرد طوری که فقط خود هایون این حرف رو بشنوه.

دیگه کسی حرف نزد، همه به جایی نگاه میکردن به هر جایی به جز صورت زخمی و کبود بکهیون، شاید این اولین باری بود که این صورت رو تو همچین حالتی میدیدن، بکهیون بارها زخمی شده بود اما شدت زخم و جراحت هاش هیچ وقت به اندازه الانش نبود.

جینهو به آرومی از کنار مادربزرگش تکون خورد، به خودش جرئت داد و جلوتر رفت، خیلی جلوتر و بعد روی زانو هاش درست کنار مبل روی زمین نشست و از نزدیک به صورت بکهیون خیره شد.

دیدنش تو اون حالت قلبش رو مچاله میکرد، چون تمام این سالها چیزی جز زیبایی، غرور و قدرت تو چهره و چشم های بکهیون ندیده بود اما حالا که داشت بهش نگاه میکرد، لکه های کبود زیر چشم و کنار لبهاش و از همه بدتر غم توی چشم هاش رو میدید و یه هاله تاریک و خسته اطراف سرش، طوری که انگار این مرد برای خداحافظی از خانواده اش اونها رو دور هم جمع کرده باشه.

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now