یئون ، خواهر بزرگتر ییشینگ(شخص خاصی نیست فقط اسمشو عوض کردم و اینکه بدونید خیلی شبیه لی سونگ کیونگه!)، شونه به شونه ی شینگ توی سالن ورودی کمپانی قدم برمیداشت و بی توجه به نگاه مامور حراستی که میخواست جلوش رو برای ورود بگیره روبروی آسانسور متوقف شد.
ییشینگ با اشاره ی سر و دست از مامور حراست عذرخواهی کرد و رد شد و کمی عقب تر از خواهرش روبروی آسانسور منتظر ایستاد.
هرجور فکر میکرد نمیتونست هیچ توجیهی برای اینجا بودن خواهرش پیدا کنه چون اون فقط برای دیدن مدیر بیون اینجا بود.
مدیر بیونی که توی یه نگاه طوری غرایز یئون رو به تشنج انداخته بود که معتقد بود اون پسر جفت حقیقیشه! و حالا با فهمیدن این حقیقت که یه امگاست برای گرفتن جفت حقیقیش زیادی مصمم بود.
درهای آسانسور از هم باز شدن و ییشینگ به خودش و شانسش صد و چهل بار لعنت فرستاد.
جونمیون با دیدن ییشینگ ابروهاش رو بالا داد و بی توجه به کسی که پشت تلفن باهاش صحبت میکرد گفت"به به ببینید کی اینجاست!"
و سریع گفت: من باهاتون تماس میگیرم.
یئون بی توجه به جونمیون وارد آسانسور شد و ییشینگ خیلی آروم سلام داد: اوه سلام آقای کیم.
جونمیون بی توجه به دختری که عملا وسطشون وایساده بود رو به ییشینگ شد: سلام آقای فراری.
ابروهای یئون با حرف جونمیون بالا رفت و به ییشینگ نگاه کرد، ییشینگ واقعا خجالت زده شده بود: من نمیدونم چی بگم آقای کیم من واقعا... اونروز قرارمون رو فراموش کردم. وگرنه اصلا قصدم... نیومدن باهاتون... نبود.
جونمیون سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد: من هم شمارتون رو نداشتم و کلی منتظرتون موندم.
یئون دوباره نگاهش رو به اعدادی که بالا میرفت داد، ییشینگ سریع گفت: انقدر خجالت زده بودم که نمیدونستم چطوری باید باهاتون رو در رو شم و چی باید بیام بگم، این هفته هم که میدونید کاخ آبی به خاطر میزبانی از مقام های روسی واقعا در هم و ... سرمون شلوغ بود... من میخواستم هرموقع دیدمتون برای عذرخواهی به یه ... نهار یا شام دعوت کنم.
جونمیون با همون لبخند که به شدت ییشینگ رو معذب میکرد سرش رو تکون داد: من هم قبول میکنم فقط به شرط اینکه فرار نکنید.
یئون پوزخند زد و ییشینگ دستش رو به گردنش که شدیدا عرق کرده بود کشید: اینطوری نگید آقای کیم من همینطوریش شرمندتون هستم.
با توقف آسانسور و ورود چند کارمند غریبه هر سه نفر سکوت کردن و بلافاصله با رسیدن به طبقه ی واحد تجارت بین الملل ییشینگ سرش رو به نشونه ی خداحافظ با جونمیون تکون داد و جلوتر از یئون تقریبا از آسانسور فرار کرد.
YOU ARE READING
Fated To Be Yours🥂🌌
Fanfiction[کامل شده] FICTION : مقدر شده که مال تو باشم COUPLE : چانبک ، سولی GENRE : فلاف ، امگاورس ، رومنس ، اسمات AUTHOR : #صفید NC+18🔞 STORY IS ABOUT : بکهیون یه مدیر جدیه که بیشتر از هرچیزی از اینکه به خاطر امگا بودن افراد به قابلیت هاشون بی...