13

8.4K 2K 596
                                    

بکهیون نگاهش رو از ساعت گرفت و پاهاش رو توی شکمش جمع کرد، از وقتی که چانیول بیدارش کرده بود روی همین مبل نشسته بود و به اتفاقی که افتاده بود فکر کرده بود.

کافی بود صفحه اس ان اس شرکت رو باز کنه تا بفهمه قضیه چیه، و بعد چند ساعت رو در تاریکی روی مبل پاهاش رو بغل کنه و به صفحه ی سیاه تلویزیون خیره بشه.

اتفاقی که افتاده بود وحشتناک بود.

بکهیون هرطور فکر میکرد نمیتونست حدس بزنه قراره چی بشه فقط میدونست این وسط بدبخت میشه. چون این اتفاق چانیول رو بدبخت کرده بود. دیگه جرات نکرده بود تویتر رو باز کنه چون نمیخواست ببینه حتی یک نفر راجب هویت اون امگا حرف زده باشه.

با بلند شدن صدای گوشیش بی توجه به کوفتگی بدنش و دردی که توی پایین تنه ش احساس میکرد از جاش بلند شد و سمت اتاق رفت، آیرین بود: رییس بیدارین؟

بکهیون دستش رو بین ابروهاش کشید: امیدوارم خبر بدتری نداشته باشی!

آیرین مکث کرد ولی آروم گفت: تویتر رو باز کردین؟

-دارم روانی میشم آیرین... هرطور فکر میکنم نمیتونم بفهمم کار کی ممکنه باشه.

آیرین لبش رو به دندون گرفت: تمام مدارکی که تو دفترتون بودن غیب شدن.

چشمهای بکهیون در لحظه سرخ شد: و این یعنی میدونن اون امگا کیه.

آیرین نفس عمیقی کشید و زمزمه کرد: ولی چیزی نگفتن.

بکهیون سمت پنجره رفت و دستی کلافه بین موهاش کشید: کسی حدسی نزده؟

آیرین سرش رو به دو طرف تکون داد: هیچی، انگار کسی که میخواسته این خبرو پخش کنه حواسش بوده یا اینکه شاید خواسته برای بیشتر ترکوندن خبرش یه داستان کنجکاوی برانگیز هم قاطیش کنه... همه کنجکاون بدونن اون امگا کیه، ولی اسمتونو سرچ کردم، کسی هیچ چی نگفته.

بکهیون پیشونیش رو به پنجره تکیه داد و به خیابون هایی که کم کم زندگی مردم توش به جریان افتاده بود نگاه کرد: دوربینارو چک کردی؟

آیرین سریع جواب داد: حتی یک نفر هم غریبه وارد کمپانی نشده چه برسه واحد ما و اتاق شما.

بکهیون "هوم" آرومی زیر زبون گفت و پلک های خسته ش رو چند باری روی هم گذاشت و به سرعت باز کرد تا خشکی چشمش رو بگیره که با دیدن ماشین هایی که با سرعت توی محوطه ی ساختمونشون حرکت میکردن و دقیقا جلوی بلوکی که بکهیون زندگی میکرد متوقف شدن پیشونیش رو از شیشه جدا کرد و گوشی رو از گوشش فاصله داد.

از دو بنز مشکی رنگ عقب تر چندین نفر پیاده شدن و به سمت ساختمون تقریبا دویدن.

بی توجه به آیرین که پشت تلفن حرف میزد گوشی رو قطع کرد و توی شلوار خونگی خاکستریش گذاشت.

Fated To Be Yours🥂🌌Where stories live. Discover now