دوسال بعد
-دیر شد.
بکهیون همونطور که تند تند از بین دکمههای سر آستین پخش شده روی میز سفید رنگ دنبال جفت دیگهی دکمهای بود که انتخاب کرده بود داد زد و صدای سیفون که کشیده شد به ساعت نگاه کرد. چند لحظه بعد چانیول از دستشویی بیرون اومد و همونطور که دستهای نمدارش رو به شلوارش میکشید زمزمه کرد: تو غذای دیشب چی بود؟
بکهیون شونهای بالا انداخت و با پیدا کردن دکمهی مد نظر لبخند زد.
-هیچوقت نمیتونم به دستور پختهای پدرت عادت کنم.
بکهیون همونطور که دکمه رو به سرآستینش میبست از توی آیینه به چانیولی که کتش رو از روی تخت برمیداشت نگاه کرد:
-بعد از سی سال عمر من هنوزم عادت نکردم، معمولا ادویهها و دستورغذاهایی که از اینور اونور پیدا میکنه رو با چیزی که به مذاق خودش خوش میاد مخلوط میکنه و میبینی که، همیشه بعدش با لوله گوارشیم داستان دارم!
چانیول کتش رو پوشید و کیف مدارکش رو توی جیب داخلی کتش گذاشت: حالا گوشت دیشب واقعا چی بود؟
بکهیون شونه بالا انداخت، وقتی پدرش گفته بود راجع به گوشتِ داخل غذا کنجکاوی نکنه، یعنی نباید میکرد وگرنه پشیمون میشد.
-باورم نمیشه روز قبل از مراسم ازدواجم دارم میرم سرکار.
چانیول خندید: منم باورم نمیشه بعد از ظهر روز ازدواجم یه جلسه دارم.
بکهیون به سمت کمد رفت تا جوراب تمیز برداره: هنوزم موندم چه بلایی سر جونمیون آوردی که همچین بلایی سرت آورده.
-معتقده ما الان یک ساله داریم باهم زندگی میکنیم و بعد از ظهر ازدواج دیگه معنی نداره.
چانیول با یه صدای بلندتر گفت تا بکهیون از داخل اتاق لباس بشنوه.
بکهیون اینبار با پاهایی که با جوراب پوشیده شده بود بیرون اومد و بعد از برداشتن کیفش به سمت در رفت: دیگه بدو که دیره ترافیک سنگینتر میشه.
چانیول هم پشت سرش از اتاق خارج شد و قبل از بستن درش نگاه آخرش رو به تختی که آخرین شب غیرمتاهل بودنشون رو روش تجربه کرده بودن داد و اتاقی که آشفتگی یه زندگی نرمال بهمش ریخته بود. بکهیون موافق حضور و وجود خدمتکارها نبود و به طرز عجیبی برخلاف این تمایلش خودش هم آدم مرتبی نبود، همونطور که چانیول هم آدم مرتبی نبود.
امشب هم قرار بود شب رو تو خونهی خودش بگذرونه و برخلاف تمام اصرارهای چانیول، خونهی چانیول رو برای زندگی مشترک قبول نکرده بود. پس این آخرین باری بود که این اتاق آماده شدنهای صبحگاهی دو مرد رو به خودش میدید.
هرچند تمام این یکسالی هم که با هم زندگی کرده بودن خونهی چانیول تنها خونهی مشترکشون نبود، بیشتر مواقع رو توی خونهی بکهیون مونده بودن چون بکهیون خونهش رو دوست داشت و حتی وقتی برای خرید خونهی جدیدی بین خونههای مختلف میگشتن ناخودآگاه انتخابهاش خونههایی با سبک مشابه خونهی خودش بود.
YOU ARE READING
Fated To Be Yours🥂🌌
Fanfiction[کامل شده] FICTION : مقدر شده که مال تو باشم COUPLE : چانبک ، سولی GENRE : فلاف ، امگاورس ، رومنس ، اسمات AUTHOR : #صفید NC+18🔞 STORY IS ABOUT : بکهیون یه مدیر جدیه که بیشتر از هرچیزی از اینکه به خاطر امگا بودن افراد به قابلیت هاشون بی...