29

8.6K 1.8K 566
                                    

وقتی جونمیون بی سر و صدا جلو اومده بود و تبلت رو جلوش گرفته بود تا به فیلمهایی که از دوربینهای مدار بسته ی خونه ش گرفته بود نگاه کنه، آخرین احتمالی که میداد این بود که دکتری که برای زنده نگه داشتن خودش خبر کرده بود همچین بلایی رو سرش آورده باشه و تا همین لحظه هم ساکت مونده باشه.

و فرقی نداشت چقدر بهانه ش خیرخواهانه به نظر میرسید، اون به هیچ طریقی حق نداشت چانیول رو از جریان پیامی که از امگاش گرفته بی خبر بذاره. حتی اگر امگاش بهش پیام داده بوده که باهم کات کنن.

و فقط همین دو دلیل برای چانیول کافی بود تا دستهاش رو به خون زن روبروش آلوده کنه هرچند علاوه بر تمام اینها پرینتی که جونمیون از آخرین پیام هاش به دستش داد تونست کاری کنه چانیول جنون رو تجربه کنه.

طوری که حتی نفهمید کی یقه های پیراهن قرمز زن رو بین انگشتهاش گرفته بود و جونمیون و جونگده هرکدوم یک بازو و ساعدش رو گرفته بودن تا دکتر جوان رو که از فشار دستهای چانیول سرخ شده بود رو نجات بدن.

هردو دست چانیول از شدت فشاری که به گردن زن میاورد و شاید تنشی که به جونش افتاده بود میلرزید. جونمیون سمت راستش دستش رو گرفته بود و سعی میکرد انگشتهاش رو باز کنه.

میترسید، نه از اینکه چانیول زنی که یقه ش رو گرفته بود بکشه، میترسید که رفیقش سکته کنه. میدید که حتی دستهای چانیول هم از خشمی که توی رگهاش در جریان بود حرارت ساتع میکرد.

جونمیون فشار بیشتری به ساعد چانیول وارد کرد و وقتی متوجه شد که اینطوری نمیتونن چانیول رو به خودش بیارن با هردو دستش به سینه ی چانیول ضربه زد و به عقب هولش داد و با کمترین فاصله ای که از چانگها گرفت و به محض اینکه دستهاش شل شد خودش رو بینشون قرار داد و وقتی چانیول سعی کرد کنار بزنتش توی صورتش کوبید.

این اولین سیلی ای نبود که چانیول از جونمیون میخورد.

تصاویر به حرکت دراومدن و جونمیون رو یاد شبی انداختن که چانیول دبیرستانی رو از پل پایین کشید، جلوتر رفتن و جونمیون چانیولی رو میدید که دستهاش میلرزید و به عکس مادرش نگاه میکرد. چانیولی که انگار نفس کشیدن رو فراموش کرده بود.

و امروز، امروزی که چانیول برای بار سوم درگیر جنونی شده بود که مخصوص خودش بود و جونمیون خوب میشناختش و تمام این ها جونمیون رو هر لحظه نگران تر میکرد.

چانیول شوکه از سیلی ای که از جونمیون خورد چند قدم عقب رفت و دستش رو به گونه ش گرفت. دست جونمیون حتی از دست پدرش هم سنگین تر بود و برخلاف سیلی های پدرش دیدش رو تاریک نمیکردن.

همونطور که دستش به گونه ش بود و بهت زده به زمین نگاه میکرد به این فکر کرد که چرا چند لحظه قبل یقه های دکترش رو بین انگشتهاش گرفته بود. به این فکر کرد که شب قبل بکهیون بهش پیام داده بود و منتظرش بود. به این فکر کرد که بکهیون کجاست؟

Fated To Be Yours🥂🌌Donde viven las historias. Descúbrelo ahora