11

8.9K 2.1K 626
                                    

باورش نمیشد دوباره یادش رفته، و اوج این ناباوری به این دلیل بود که تقریبا تا همین سه دقیقه پیش به قراری که ساعت شیش و نیم با مدیر کیم داشت فکر میکرد و الان متوجه شد سی دقیقه از شیش و نیم گذشته!

بدو بدو خودش رو به دستشویی رسوند و صورتش رو شست، شب قبل خیلی نخوابیده بود و انقدر حین کار خمیازه کشیده بود که میدونست رد یه باریکه ی اشک خشک شده روی صورتشه.

برای اینکه بیشتر از این دیر نکنه دستهاش رو توی آسانسور خشک کرد و به دستمال کاغذی های مچاله ی توی دستش با مصیب زده ترین نگاه ممکن نگاه کرد و وقتی متوجه شد که قراره تا چند ثانیه دیگه در آسانسور رو به لابی باز شه تصمیم گرفت توی جیبش نگهشون داره.

با فاصله گرفتن درهای آسانسور از هم دستی به موهاش کشید و سعی کرد بدون اینکه دویدنش، عجله ش، استرسش و خجالتش بیشتر از این جلوی مدیر کیم ضایع به نظر برسونتش نفس عمیقی بکشه و با یه ژست حداقل کمی تا قسمتی جذاب وارد لابی بشه.

تردد توی لابی به دلیل تموم شدن ساعت کاری خیلی زیاد بود، ولی نیاز نبود خیلی بگرده تا مدیر کیم رو پیدا کنه چون قرار نبود به نتیجه ای برسه.

همونطور که سردرگم بین کارمندهایی که با عجله قصد خروج از شرکت داشتن میگشت یکی از کارمندهای پذیرش به سمتش اومد" آقای جانگ؟"

با اخمی که ناشی از تمرکزش برای پیدا کردن مدیر کیم بود به سمت کارمند پذیرش برگشت:

"بله؟"

"اینو مدیر کیم دادن بدم به شما"

یه کاغذ تا شده. ییشینگ نمیتونست بیشتر از این خجالت زده بشه. باورش نمیشد یه همچین وجهه ی خجالت آوری رو از خودش به رخ مدیر کیم کشونده بود.

با استرس لای کاغذ رو باز کرد.

"تا شیش و چهل دقیقه منتظرتون موندم آقای جانگ، ترسیدم به منتظر موندن براتون عادت کنم پس زودتر رفتم"

لب پایینش رو گاز گرفت و چشمهاش رو بابت گندی که زده بود بست، کاغذ رو دوباره تا کرد و توی جیبش گذاشت.

نفس عمیقی کشید و در نهایت کلافه از اشتباه دوباره ش دستش رو با شتاب بین موهاش کشید.

چندین متر اونطرف تر، کیم جونمیون از طبقه ی دوم مشرف به لابی خیره به مردی نگاه میکرد که برای بار دوم قالش گذاشته بود و به این فکر میکرد اصرارش برای ایجاد یه ارتباط با اون مرد چیه.

جانگ ییشینگ مرد جذابی بود، ولی کوچیکترین شباهتی به آلفاهایی که جونمیون توی زندگیش بهشون جلب شده بود نداشت و با دونه دونه مردهایی که باهاشون خوابیده بود فرق داشت. خصوصا با اونی که مارکش کرده بود.

پس این تمایل چی بود؟

**

صدای دونه دونه تخمه شکستن های دو کیونگسو که روی صندلی جلو نشسته بود باعث میشد هر لحظه برای خلاص شدن از شرش به یه روش بیشتر دردناک مصمم تر شه.

Fated To Be Yours🥂🌌Where stories live. Discover now