_سهون میشه لطفا تنهامون بذاری؟
چانیول با صدای بکهیون اخم هاش رو توی هم برد و نگاهش رو به پسرعموی امگاش داد تا اتاق رو ترک کنه.
اصلا نمیدونست عصبانیت بکهیون بابت چیه و رهایی از اضطرابی که لوهان به جونشون انداخته بود خودش رو هم عصبی کرده بود.
سهون یک قدم جلو اومد و آروم پرسید: مطمئنی بکهیون؟ نمیخوای بمونم باهم یه خورده حرف بزنیم؟
بکهیون بدون اینکه به سمت سهون برگرده سرش رو به دو طرف تکون داد و نگاه خیره ش رو به چشمهای چانیول دوخت.
سهون قدم های سستش رو به سمت در برداشت و تلاش آخرش رو کرد: بکهیون دلیلی برای عصبانیت وجود نداره عزیزم، میخوای حرف بز...
بکهیون حرفش رو برید: گفتم برو بیرون.
سهون بی توجه به اینکه تو دایره ی دید بکهیون نیست سرش رو به نشونه ی تایید بالا و پایین کرد و در رو آروم باز کرد، نگاهش رو به چانیول دوخت شاید قبل از اینکه از اتاق بیرون بره بتونه نگاهش رو شکار کنه.
چانیول توی اخرین لحظه گوشه چشمی به سهون انداخت و سهون سریع لب زد: هیچی نگو..
و هردو دستش رو به نشونه ی سکوت تا جلوی لبهاش آورد.
چانیول حتی نمیدونست باید انتظار چی رو داشته باشه، هرچند با عکس العمل هایی که تا الان از بکهیون تو شرایط مختلف دیده بود، میدونست احتمالا آتش فشان خفته ش قراره فوران کنه و گدازه های خشمش رو به اطراف بپاشه.
به محض بسته شدن در پشت سر سهون، سکوت عجیبی اتاق رو پر کرد، حتی تا لحظاتی پیش به نظر میرسید سر و صدای مهمون های ناخونده تا توی اتاق شنیده میشدن ولی الان همشون ساکتن.
بکهیون دستش رو عصبی بین موهاش کشید و به سمت پنجره ی سراسری دیوار سمت راست برگشت.
"واقعا باورم نمیشه همچین کاری کردم، من سونوگرافی کردم که مطمئن شم رحم ندارم!"
چانیول یه قدم به سمت بکهیون برداشت: برای اطمینان بود عزیزم.
بکهیون خشمگین به سمت چانیول چرخید، چشمهاش رو ریز کرده بود و اخمهاش توی نزدیکترین فاصله از هم بودن.
"برای اطمینان از اینکه من حامله ام یا نه، بهش فکر کن چانیول، یه درصد خودت رو بذار جای من!!"
چانیول با احتیاط جلو تر رفت: باردار شدن اونقدر هم ... عجیب نیست.
هرچند به حرفی که میزد اعتمادی نداشت، بکهیون رو با اون کت و شلوار سورمه ای ای که اولین بار توشون دیده بود، با یه شکم برآمده تصور کرد و کنترل کردن خنده ش براش از جلو رفتن و به آغوش کشیدن بکهیون سخت تر شد.
بکهیون که با شنیدن جمله ی چانیول به سمتش برگشته بود با دیدن چهره ی پر از خنده ی چانیول اخم هاش رو ترسناک تر کرد و تند پرسید: عزیزم حامله شدن یه مرد هم اصلا چیز عجیبی نیست؟ بعد پس چرا داری میخندی؟ حاضرم شرط ببندم داری منو با شکم برآمده تصور میکنی.
YOU ARE READING
Fated To Be Yours🥂🌌
Fanfiction[کامل شده] FICTION : مقدر شده که مال تو باشم COUPLE : چانبک ، سولی GENRE : فلاف ، امگاورس ، رومنس ، اسمات AUTHOR : #صفید NC+18🔞 STORY IS ABOUT : بکهیون یه مدیر جدیه که بیشتر از هرچیزی از اینکه به خاطر امگا بودن افراد به قابلیت هاشون بی...