"چانیول ازت متنفررررررررم!!"
چانیول با صدای فریادی که توی اتاق پیچیده بود، تقریبا مضطرب و متعجب چشمهاش رو باز کرد و با تکیه به کف دستهاش سر جاش نشست و به اثر هنری ای که روبروش، پشت بهش ایستاده بود و با بهت از آیینه به خودش نگاه میکرد، خیره شد.
بکهیون توی آفتاب طلایی رنگ نزدیک به ظهر روبروی تخت، برهنه طوری ایستاده بود که چانیول میتونست نمای کاملی از بدنش رو از طریق آیینه ببینه.
و این، شاید حتی قبل از موزه های هنرهای تجسمی نیویورک، زیباترین چیزی بود که چانیول توی عمرش دیده بود.
و چی این صحنه رو زیباتر میکرد، لکه های صورتی رنگی که جای جای بدن بکهیون رو پر کرده بود.
-چی شده عزیزم چرا ازم متنفری؟
بکهیون همونطور که با بهت به بدن خودش خیره بود با شنیدن صدای خواب آلود چانیول به سمتش برگشت، هرچند خیلی دقت نیاز نداشت تا با دیدن بدن پر از کبودی و جای چنگ هایی که روی گردن و شونه های چانیول خودنمایی میکرد سکوت کنه!
و ذهنش رو این سوال درگیر کنه "پس لذت مارک کردن اینه!"
باورش نمیشد داره مدیرعاملش رو، عامل بدبختی تمام چند هفته ی گذشته ش رو، توی تخت، بین ملافه های سفید رنگ، برهنه، با موهای آشفته میبینه و پررنگ ترین چیزی که توی سرش میچرخه اینه که "اون مارک ها جای خوبی نشستن!"
چانیول بی نهایت جذاب شده بود و بکهیون مطمئن نبود بتونه این قضیه رو هندل کنه.
"نباید ... اینکارو میکردی!!!"
چانیول خمیازه کشید و چشمهاش رو که به زور باز نگه داشته بود مثل بچه های چند روزه چندبار باز و بسته کرد و به وضعیت اتاق و تخت و بدن خودش اشاره کرد: اگر دیشب رو یادت باشه میبینی که انتخاب دیگه ای هم نداشتم.
بکهیون به لباسهای چانیول که هرکدوم گوشه ای افتاده بودن و لامپ ایستاده ای که افتاده بود نگاهی انداخت و تک تک صحنه هایی که دیشب تجربه کرده بود به یادش اومد.
میدونست تا لحظه ای که به تخت نرسیده بودن چانیول لباس هاش رو درنیاورده بود و لعنت، این شاید یکی از فانتزی های نوجوونیش بود که میدید الان داره واقعی میشه.
سرش رو به دو طرف تکون داد تا این افکارش رو کنار بزنه ... الان وقت فکر کردن به همچین مسئله ای نبود.
الان بکهیون باید بابت تمام پوزیشن هایی که دیشب با چانیول امتحان کرده بود ازش متنفر باشه!!
"صبحونه میخوری عزیزم؟"
صدای گرفته ی چانیول نگاه بکهیون رو از چراغ خوابی که روی زمین افتاده بود گرفت و فکر آشفته ش رو برای لحظه ای ساکت کرد. چشم های براقش رو به چانیول دوخت و بعد از چند لحظه مکث زمزمه کرد: آره.
YOU ARE READING
Fated To Be Yours🥂🌌
Fanfiction[کامل شده] FICTION : مقدر شده که مال تو باشم COUPLE : چانبک ، سولی GENRE : فلاف ، امگاورس ، رومنس ، اسمات AUTHOR : #صفید NC+18🔞 STORY IS ABOUT : بکهیون یه مدیر جدیه که بیشتر از هرچیزی از اینکه به خاطر امگا بودن افراد به قابلیت هاشون بی...