22

8.1K 2.1K 616
                                    

-گفتی بیون بکهیون چیکار کرده؟

چانیول همونطور که از پله های هواپیمای آماده به حرکت بالا میرفت با اخم توی تلفن پرسید و برای مهمانداری که بهش خوش آمد میگفت سر تکون داد...

جونگده دوباره تکرار کرد: همین الان اتاقش رو توی هتل تحویل داده... با توجه به اطلاعاتی که آدمام دادن مثل اینکه کلی دوست و آشنا داره شاید میخواد بره خونشون؟

چانیول همونطور که با راهنمای مهماندار به سمت صندلیش میرفت توی تلفن غرید: پیدا کن کجاست... از دوربینای هتل استفاده کن... دنبالش کن... نمیخوام رسیدم جیجو معتل شم... باید باهاش حرف بزنم
.
"باید باهاش حرف بزنم" خودش هم میدونست این رو میگه فقط چون نمیخواد به خودش اعتراف کنه دلیلی برای دنبال بکهیون رفتن نداره ... چانیول باید باهاش حرف میزد ... این یه باید بود! یه الزام!! چیزی که اگر اتفاق نمی افتاد اتفاق بدتری میفتاد.

جونگده پشت فرمون نشست و قبل از اینکه چیزی بگه با دویدن یکی از افرادش به سمتش زمزمه کرد: یه دیقه قطع نکن چانیول...

"چیزی شده؟"
پسر قدبلند که رد تیزی چاقو پایین چونه ش رو خط انداخته بود روی پنجره خم شد و همونطور که نفس نفس میزد گفت: گرفتنش...

چشمهای جونگده گرد شد و حواس چانیول که داشت کمربندش رو میبست جمع تر شد.

پسر نفس عمیق دیگه ای کشید و گفت: اونیکه عکسها و مدارک رو توی اینترنت پخش کرده.

چانیول ناخودآگاه کمربندش رو دوباره باز کرد و از روی صندلی بلند شد: چی؟

جونگده نیشخند زد: میدونستم میتونم روت حساب کنم...

و بی توجه به چانیول که به مهماندار خیره بود از پسر تشکر کرد...

_میری جیجو؟ نمیخوای بیای ببینی کی باعث شد باز از پدرت سیلی بخوری؟

چانیول بی توجه به مهماندار از راهرویی که وارد قسمت بیزنس کلس شده بود خارج شد: فقط آدرس بده.

**

-حتی شانس اینکه نصف روز هم از این شهر لعنتی دور باشم ندارم.

بکهیون خطاب به کیونگسو که دنبالش اومده بود زمزمه کرد و چمدونش که آیرین براش چیده بود رو به دستش داد و سعی کرد به اینکه کیونگسو عملا باهاش سر سنگین بود فکر نکنه.

صندلی جلو نشست و منتظر کیونگ موند... کیونگسو چمدون رو توی صندوق عقب گذاشت و پشت فرمون نشست ولی قبل از اینکه حرکت کنه بدون اینکه به بکهیون نگاه کنه پرسید: چرا عقب نمی شینید رییس؟

بکهیون با ابروهای بالا رفته به سمت کیونگسو برگشت: رییس؟ِ

کیونگسو بدون اینکه تصمیمی برای قایم کردن چیزی داشته باشه سرش رو بالا پایین کرد و به چشمهای متعجب بکهیون خیره شد: به کسی که باید خبر دیت رفتنش با مدیرعاملمون رو از اخبار بخونم چی بگم؟ بگم رفیق؟

Fated To Be Yours🥂🌌Where stories live. Discover now