«نتیجه ی تست آلفات اومده، خبری از سرطان نیست! مسخرم کرده بودین؟»
بکهیون با بهت به پیامی که از پدرش گرفته بود نگاه میکرد و نمیدونست دقیقا چرا این مسئله متعجبش نکرده. انگار یه جورایی میدونست چانیول سالمه. تا خودِ همون لحظه ای که پدرش بهش پیام داده بود هرباری که یاد این مسئله میفتاد، از خودش بابت فراموش کردنش و بی اهمیت بودن این آزمایش عصبانی میشد. ولی حالا میدید باید به حس ششمش بابت اینکه انقدر خوب کار میکنه حقوق بده.
نیشخند زد و به اینکه کی باید این خبر رو به چانیول بده فکر کرد، ولی به جای هر حرکتی همونطور که لبخندش پررنگ تر میشد گوشی رو قفل کرد و به لبهاش تکیه داد. در اتاقش زده شد و چند لحظه بعد کیونگسو وارد اتاق شد: پیش گزارش مجمعو بیارم؟
بکهیون سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و کیونگسو کمی عقب رفت و میز چرخدار پشت سرش که پر کاغذ و پرونده بود رو توی اتاق هول داد: چی شده، خوشحالین آقای بیون؟
بکهیون گوشی رو روی میز گذاشت و از جاش بلند شد تا به سمت کیونگسو بره، جواب آزمایش چانیول اومده و منفیه...
کیونگسو نیشخند زد: پس ترموستاتش درست کار میکنه.
بکهیون همونطور که دولا شده بود تا پرونده های سنگین طبقه ی پایینی میز چرخدار رو به میز کنفرانس اتاق خودش منتقل کنه با سوال کیونگسو بالا برگشت و پرسید: ترموستاتش؟؟
**
چانیول وارد اتاق جونمیون شد و کتش رو درآورد: تمومه امروز؟ میتونیم بریم خونه؟
جونمیون که پای آخرین اوراق زیر دستش رو امضا میزد نیشخند زد: چطوره، پارک چانیول دلش میخواد بره خونه...
چانیول از پارچ روی میز برای خودش آب ریخت: تو نمیخوای بری خونه؟
جونمیون شونه بالا انداخت: من که همیشه دلم میخواست برم خونه، جنابعالی رو به زور باید از کار جدا میکردیم...
چانیول چیزی نگفت. جونمیون نفس عمیقی کشید و به کنترل اشاره کرد: به هرحال هنوز کار مونده، کنترلو بده، یا بزن اخبار ساعت هفت...
چانیول کنترل رو برداشت و تلویزیون رو روشن کرد: همشون فوری ان؟
جونمیون همونطور که عینکش رو درمیاورد تا کمی به چشمهاش استراحت بده و کمی هم اخبار گوش بده سرش رو بالا و پایین کرد: خیلی فوری...
چانیول بی هیچ حرفی کنترل رو روی میز جلوی جونمیون گذاشت و به سمت در رفت تا به دفتر خودش بره، حداقل تا وقتی جونمیون میخواست اخبار گوش بده میتونست یه تماس تلفنی با بکهیون داشته باشه، خیلی وقت بود که ساعت کاری تموم شده بود و میتونست باهاش حرف بزنه... نمیدونست چی میخواد بهش بگه یا چرا دلش میخواد باهاش حرف بزنه، فقط میدونست تمام روز به سختی تمرکز خودش رو جمع کرده بود تا بتونه به کاراش برسه و به بکهیون فکر نکنه.
YOU ARE READING
Fated To Be Yours🥂🌌
Fanfiction[کامل شده] FICTION : مقدر شده که مال تو باشم COUPLE : چانبک ، سولی GENRE : فلاف ، امگاورس ، رومنس ، اسمات AUTHOR : #صفید NC+18🔞 STORY IS ABOUT : بکهیون یه مدیر جدیه که بیشتر از هرچیزی از اینکه به خاطر امگا بودن افراد به قابلیت هاشون بی...