45

7.9K 1.7K 692
                                    

-پرسیدم اینجا چیکار میکنی پارک چانیول؟

-دوست پسرم رو رسوندم خونه ش.

چانیول خیلی آروم جواب سهون رو داد و بکهیونی که به نظر میرسید هر لحظه شل تر از قبلش میشه رو بالا کشید و در برابر چشم های پرسشی دو مهمان ناخونده ای که انتظار بودنشون رو اینجا نداشت به سمت اتاق رفت.

سهون ولی مقابلشون قرار گرفت.

-خودت میدونی بکهیون اگر مست نبود اینجا نبودی، پس به حق انتخابش احترام بذار و برو. من حواسم بهش هست.

چانیول اما قصد رفتن نداشت، با حرکت سهون به سمتش برای کمک کردن به بکهیون، بکهیون رو یه قدم به عقب راهنمایی کرد.

-نمیدونم دقیقا چی با خودت فکر کردی که الان میتونی به من امر و نهی کنی، ولی از این خبرا نیست! بکهیون قبل از اینکه پسرعموعه عمه س چیه، هرکیِ تو باشه، امگا و دوست پسر منه و ما الان چندساعته پیش همیم پس قبل از اینکه از کوره در برم خودت دیگه پاپیچ من نشو.

جونگین با احساس متشنج بودن فضا از جاش بلند شد ولی میدونست سهون خودش از پس پارک چانیول برمیاد.

سهون یه ابروش رو بالا داد و همونطور که فاصله ی بین پاهاش رو بیشتر میکرد دستهاش رو تو سینه ش به هم گره زد: اینطوریه؟

چانیول ولی چیزی نگفت. جونگین بی هیچ حرفی دولا شد تا دوباره سرجاش بشینه، چانیول بیچاره قرار بود مخاطب خشمی باشه که جونگین برانگیخته ش کرده بود.

-بهت نشون میدم کی نباید پاپیچ اونیکی نشه!

**

در توی صورت بهت زده ی جونگین و سهون کوبیده شد. سهون با دهنی که نمیتونست بسته نگهش داره به اتفاقی که همین الان افتاده بود فکر کرد و بعد از چند لحظه به سمت جونگین که داشت توی راهرو جورابش رو میپوشید برگشت:

-بکهیون الان مارو از خونه ش پرت کرد بیرون؟

جونگین که روی یه پا دولا شده بود و جوراب پای دیگه ش رو میپوشید سرش رو بالا و پایین کرد و به محض اتمام کارش سرپا ایستاد: مسته دلخور نشو.

سهون برگشت و بی توجه به همسایه ها لگد محکمی به در کوبید: یادت باشه بیون بکهیون، من حال تو یکیو میگیرم، خوبم میگیرم.

و بلافاصله برگشت تا به سمت آسانسور بره: خوب کاری باشون کردی جونگین!!!!

جونگین خندید و پشت سر سهون قرار گرفت، دستش رو از پشت دور شکمش حلقه کرد و گفت: فکر کن من و تو بعدِ نصف روز قهر بودن باهم آشتی میکنیم، بکهیون میومد میگفت نه نباید آشتی کنید موضعتو حفظ کن چه عکس العملی نشون میدادی؟ تازه بکهیون خیلی نسبت به همیشه با مهربونی پرتمون کرد بیرون.

سهون ولی توجهی به حرفهای به ظاهر منطقی جونگین نکرد، نفسش رو عمیق بیرون داد و با باز شدن در آسانسور وارد اتاقک کوچیک شد: بازم میگم دلم برای اونموقع که مجرد بود و آلفایی نداشت تنگ میشه! قطعا تنگ میشه!! آخه هر آلفایی هم نه و پارک چانیول؟

Fated To Be Yours🥂🌌Where stories live. Discover now