49

6.2K 1.6K 600
                                    




از چانیول متنفر بود، متنفر بود، متنفر بود، امیدوار بود همین امشب با اون جفتِ از آسمون به زمین  افتاده ی دردسر سازش بره زیر تریلی!! اصلا تریلی چرا، بیفته تو دره، تو اقیانوس!!

جونمیون همونطور که بهت زده به جعبه ی شیرینی خرمالویی دستش خیره بود و هرلحظه سرخی چشمهاش بیشتر میشد به انواع راه هایی که میتونه از دست اون دو نفر خلاص شه فکر کرد. در نهایت متوجه شد، نه! دلش نمیاد!!

خدایا پس فقط جون منو بگیر!!

وقتی اون زن تپل با موهای روشن یه لبخند هلالی تحویلش داده بود و به زبون فرانسوی ازش پرسید: «چه نیازی داشت بهم دروغ بگی؟ کافی بود بگی تورو هم مثل من پیچوندن.» نمیدونست کدوم پنجره رو برای پرت کردن خودش بیرون از این ساختمون انتخاب کنه!

و وقتی جلو اومده بود و از کیف بزرگش بهش دمنوش و شیرینی داده بود نمیتونست مطمئن شه این رفتار نشونه ی چیه و منظور این زن چیه. صادقانه بهش گفته بود شیرینی و دمنوش رو برای دو کیونگسو دوست دیگه ی بکهیون آورده، ولی الان به اون میده چون به نظرش پسر شیرین و سخت کوشیه و حتما الان باید خسته شده باشه...

نمیدونست چه برداشتی از زنی که چند لحظه پیش تو اتاقش بود داشته باشه، اون زن یه طورایی، خیلی مادرانه و شیرین بود. طوری که جونمیون نتونست وقتی جلوتر اومده بود تا گونه ش رو نوازش کنه و در نهایت لپش رو بکشه حرکتی از خودش نشون بده.

در فلاسک رو باز کرد و یکی از لیوان های روی میز رو که هنوز ته مونده ی دمنوش قبلی توش بود برداشت، دمنوش سرد شده رو پای گلدون کنار میزش ریخت و از گلش عذرخواهی کرد. قبل از اینکه فلاسک رو برگردونه و از دمنوش داغی که توی فلاسک بود توی لیوانش بریزه چند تا ضربه ی کوتاه و کم جون به در اتاقش خورد.

فلاسک رو روی میز گذاشت و بلند گفت: بفرمایید داخل.

چند لحظه بعد ییشینگ توی چهارچوب در ایستاده بود: خسته نباشید آقای معاون و مشاور مدیرعامل!!

ییشینگ با طعنه گفت و قدمی به داخل گذاشت، در رو پشت سرش بست و به سمت جونمیون که بهت زده بهش نگاه میکرد رفت: یه جوری رفتار نکن که انگار خیلی متعجبی از دیدنم، کاری نیست که ازم سر نزده باشه...

جونمیون دهنش رو بست و به ساعت نگاه کرد، هنوز هشت نشده بود... آروم زمزمه کرد: تو... اینجا؟

ییشینگ جلوتر اومد و سمت دیگه ی میز مقابل جونمیون قرار گرفت، فلاسک رو از دستش گرفت و به دماغش نزدیک کرد و کمی بویید و دوباره روی میز گذاشت، باسنش رو به میز تکیه داد و اینبار به جونمیون نگاه کرد: بله... من... اینجا!

جونمیون نا امید نگاهش رو از ییشینگ گرفت و دستش رو به پیشونیش کشید: کجای عبارتِ کار دارم و سرم شلوغه، برای فهمیدن سخته؟

Fated To Be Yours🥂🌌Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin