30

9.5K 2K 443
                                    

"رییس یه چند دقیقه پیش یه دختره اومد باش یه خورده حرف زد الان یه مرده هم بهشون اضافه شده که خیلی قیافش آشناست."

جونگده همونطور که ساندویچ ژامبونش رو گاز میزد به سمت میزی که لپ تاپش روش بود رفت و با دیدن مردی که آدمهاش ازش حرف میزدن چشمهاش رو از کلافگی بست.

"دستور چیه رییس؟ بریم جلو یا صبر کنیم؟"

ساندویچ رو با اکراه روی میز انداخت و تلفن رو که روی بلندگو بود برداشت و نزدیک دهنش گرفت و با لحن ترسناکی که میدونست آدمهاش خیلی خوب میشناسنش زمزمه کرد:

"فقط سه ثانیه وقت داری تشخیص بدی مردی که داری ازش حرف میزنی کیه وگرنه اخراجی ... از همین الان وقتت شروع شد. یک، دو، سه! بوم. احمق اون همون پارک چانیولیه که به دستورش داشتی امگاشو اسکورت میکردی، و حالا حدس بزن چی شد، اخراجی!"

و تلفن رو با حرص قطع کرد و روی میز پرت کرد. بعضی اوقات به حرف جونمیون راجب افرادش ایمان میاورد. همون جمله ی طلایی که "میگردی خنگ ترین آدمهای سئول رو پیدا میکنی!؟"

**

نگاه چانیول قبل از اینکه فرصت کنه چیزی از چهره ی بکهیون بخونه ناخودآگاه جلب انگشتهای چفت شده ی افراد مقابلش شد.

و بلافاصله بالا اومد و روی نیشخند خواهرِ عروس انتخابی خانواده ش نشست. میدونست چشمهاش اصلا چشمهای معمولی ای نیستن. مطمئن بود بکهیون هم میتونه ببینه که چقدر تشنه ست، چشنه ی خون شاید، و حتی لبهای بکهیون که توی همچین وضعیت پرتنشی سرش رو پر کرده بود.

میدونست صداش از همیشه بیشتر خش داره.

"اینجا چه خبره!؟"

بکهیون با سرفه ی کوچیکی صدای خودش رو صاف کرد. باورش نمیشد داره بعد از یک هفته ی به معنای واقعی کلمه سخت! چانیول رو میبینه. حس عجیبی داشت، یه حسی که مطمئن بود قبلا تجربه ش نکرده بوده. ولی نمیخواست احساساتی رو جز عصبانیت و شاید حتی طلبکاری به چانیول نشون بده.

"تو چرا نمیگی اینجا چه خبره پارک چانیول؟ اینجا چیکار میکنی؟!"

هرچند لرزش غیر عادی ای که باعث شد برای کنترلش دست یرین رو محکمتر بگیره باعث شد یرین گردنش رو کاملا به سمت بک برگردونه ولی خب حواسش بود باید تا چهار دقیقه حرف نزنه.

چانیول کلافه تر از این بود که بخواد شخصیت و رفتارهایی که همیشه از خودش نشون میداد رو حفظ کنه و بی توجه به سوال بکهیون جلو اومد و دستش رو از بین دستهای یرین بیرون کشید: چرا انقدر بابت اینکه دستهای این زنو گرفتی اعصابم خورده؟

بکهیون دوست داشت جواب بده "چون گرفتم که اعصابت خورد شه؟" ولی به جاش پرسید: چرا از خودت نمیپرسی؟

هرچند تلاشی برای بیرون کشیدن دستش از دستهای چانیول نکرد.

یرین پوزخند زد و یک قدم عقب رفت، دستهاش رو توی سینه ش جمع، چانیول همونطور که با کشیدن دست بکهیون سمت خودش باعث شد بکهیون به سینه ش نزدیکتر شه به نگاه پر از تمسخر یرین نگاه کنه: به چی میخندی؟

Fated To Be Yours🥂🌌Where stories live. Discover now