50

5.7K 1.5K 688
                                    

جونمیون به آخرین گزارش نگاه کرد و بعد از تیک زدن دفترچه ی شرح کارش و بعد امضا زدن پایین گزارش، پوشه ی سنگینش رو بست و به صندلی تکیه داد... دستی بین ابروهاش کشید و همونطور که به بدنش کش و قوس میداد به ساعت نگاه کرد. حالا میتونست بره خونه. ساعت از نه گذشته بود.

دیگه صدای ییشینگ رو هم نمیشنید. بعد از اینکه وارد اتاق چانیول شده بود و در رو قفل کرده بود، تقریبا ده دقیقه بعد ییشینگ اومده بود سراغش و پرسیده بود چرا گذاشتن پرونده ها توی گاوصندوق پارک چانیول انقدر طول کشید... و خیلی زمان نبرد تا متوجه شه که در اتاق پارک چانیول بسته ست و جونمیون درحالیکه تغلاش برای باز و بسته کردن در رو میدید، با آرامش مشغول ورق زدن پرونده های زیر دستش بود.

آخرین باری که صدای ییشینگ رو شنید کمتر از نیست ساعت قبل بود. به نظر میرسید پشت در روی زمین نشسته بود و با نوک انگشت به در میکوبید.

«از این وضعیت اصلا خوشحال نیستم کیم جونمیون!»

جونمیون با شنیدن صدای ییشینگ برای اولین بار سرش رو بالا آورد... جونمیون هم خوشحال نبود... نمیدونست چرا بین تمام تلاش های ییشینگ برای باز کردن در، دقیقا همین جمله تونسته بود تپش های قلبش رو کند کنه.

از جاش بلند شد و به سمت در رفت... کلید رو آروم توی قفل چرخوند و با احتمال اینکه ییشینگ پشت در بهش تکیه داده و ممکنه بیفته آروم زمزمه کرد: ییشینگ؟

و وقتی جوابی نشنید، آرومتر از اون در رو باز کرد تا در صورت خواب بودن ییشینگ پشت در، زمین نخوره. ولی کسی اونجا نبود. نگاهش رو از کاشی های کف زمین گرفت و به محوطه ی نیمه تاریک و خالی طبقه ی مدیریت عامل داد... خب... انتظاری هم نباید داشته باشه. هرکس دیگه ای بود این رفتار رو تحمل نمیکرد و میرفت. احتمالا وقتی ییشینگ برای آخرین بار اخطار داده بود از این وضعیت راضی نیست، واقعا از این وضعیت راضی نبوده!! و تصمیم گرفته که بره! بالاخره!!

نفسش رو صدا دار بیرون داد و داخل اتاق برگشت تا میز چانیول رو مرتب کنه و بره خونه. هرچند صدای گرفته ی ییشینگ باعث شد سرجاش یخ کنه.

-چقدر دیگه قرار بود طولش بدی کیم جونمیون؟

جونمیون اخم هاش رو توی هم برد و خوشحال بود ییشینگ هیچ دیدی به صورتش نداره چون حتی خودش هم قبول داشت توی جایگاهی نبود که اخم کنه... نمیخواست ییشینگ با دیدنش پیش خودش سوبرداشت کنه که جونمیون داره برای اون اخم میکنه. جونمیون در اصل طبق معمول بعد از اینکه کارش رو کرده بود متوجه شده بود چقدر رفتارش برای اطرافیانش آزار دهنده ست.

ییشینگ تکیه ش رو از قاب پنجره ی انتهای سالن گرفت و به سمت جونمیون رفت.

-داری سعی میکنی موضع خودت رو نسبت به من مشخص کنی؟ چرا به جای این رفتارها از کلمات استفاده نمیکنی؟ اگر نمیخوای دور و برت باشم فقط یه کلمه بگو...

Fated To Be Yours🥂🌌Where stories live. Discover now