26

8.4K 1.9K 593
                                    

-با شمارش یک دو سه درو میشکنم.

چانیول همونطور که بهت زده وسط پذیرایی وایساده بود به سمت بکهیون برگشت: مشکل خواهرت با من چیه؟

بکهیون که متعجب و مضطرب به در خیره بود لب زد: خودمم نمیدونم.

و به این فکر کرد که باید جواب بهتری میداد به خاطر همین به سمت چانیول برگشت و دستش رو به کمرش زد: خودت فکر کن یکی به هیونگت تجاوز میکرد چیکارش میکردی؟

چانیولی بی توجه به ضربه های پی در پی سولگی به در به سمت بکهیون رفت: تو نمیخوای این اتفاق لعنتی رو فراموش کنی؟

بکهیون که ناخودآگاه بابت یادآوری این کلمه احساس بدی داشت لبش رو گاز گرفت: من خودم میخوام، فقط یادم نمیره.

"بیون بکهیون به نفعته درو باز کنی!"

صدای سولگی بهشون اجازه نداد که بیشتر از این باهم بحث کنن، بکهیون دستی عصبی بین موهاش کشید و شرمزده از حرفی که زده بود تا چانیول قایم شه و شب رو بمونه به مبل اشاره کرد: همینجا بشین نیاز به قایم شدن نیست.

و همونطور که به سمت در میرفت زمزمه وار ادامه داد: به هرحال که قرار نبود بمونی.

چند لحظه بعد به محض باز کردن در سولگی با قدم های بلند وارد خونه شد و به سمت چانیول رفت: این چرا هنوز اینجاست؟

بکهیون با ابروهای بالا رفته پرسید: مگه برنگشتی واسه همین دعوا کنی؟

سولگی لگدی به ساعد پای چانیول زد: بلند شو.

و به سمت بکهیون برگشت: پدر گفت شیوون رو برسونه برمیگرده. خونه ی شیوون هم شاید ده دقیقه با اینجا فاصله ست پس الان تو مسیر برگشته و به نظرم به نفع سلامتی و یا حتی شاید دندونهات هم نباشه که اینجا بمونه، دندونهای این که برام مهم نیست البته. حالا تو به ندونستن قدر من ادامه بده ببینم به کجا میخوای برسی.

بکهیون بهت زده به سمت پنجره رفت: آخرین باری که با پدر تنها صحبت کردم رو یادم نیست. میخواد نظرم رو عوض کنه و کاش فقط یه درصد درک میکردم که چرا...

چانیول بی توجه به اینکه مخاطب هیچ کسی قرار نگرفته بود عصبی پرسید: بعد ببخشید میتونم بپرسم با اون مارکی که رو گردنته حتی اگر نظرت رو عوض کنه فایده ای هم داره؟

بکهیون به سمت چانیول برگشت: واقعا فکر کردی این مارک برام مهمه؟

سولگی ابروهاش رو بالا انداخت و قدمی عقب رفت تا اگر بکهیون و چانیول خواستن یقه ی هم رو بگیرن تو مسیر نباشه.

چون چهره ای که از بکهیون میدید چهره ای نبود که وقتی به صورتش میزد بعدش یه صحبت مسالمت آمیز رو پیش ببره.

بکهیون خیلی کم پیش میومد عصبانی بشه، و تمام اون بارهای کمی هم که عصبانی میشد به خاطر زیر سوال بردن توانمندی خصوصا توانمندی تصمیم گیریش بوده.

Fated To Be Yours🥂🌌Where stories live. Discover now