Finale

6.4K 1.5K 492
                                    

در نهایت پارک چانیول مدیرعامل سی و سه ساله­ ی کمپانی گلدن گلوب و بیون بکهیون استاد جوان دانشگاه سئول و مدیرکل واحد تجارت بزرگترین هولدینگ کره، روز سیزده دسامبر سال دوهزار و بیست و پنج، توی یه روز برفی ولی نه چندان سرد درحالیکه سیستم گرمایشی هتل پنج ستاره ­ای که انتخاب کرده بودن، بعد از بیست و شیش سال فعالیت خراب شده بود، با هم ازدواج کردن. با یه جشن کوچیک و کم­تر از شصت تا مهمون؛ توی بیست و پنجمین ماه آشناییشون درحالیکه سرمای ملایم اون­روز بهشون اجازه نمیداد روی متن قسم ­هاشون تمرکز کنن، به انگشت ­های همدیگه چنگ زدن و زیر غرغرهای محسوس جونگده به خاطر سرما و خطر سرما خوردن دختر کوچولوش، ابدی بودن رابطه ­شون رو با کلمات به رخ شاهدهای توی مراسم کشیدن و گره­­ ای که سرنوشت زده بود رو محکم ­تر کردن.

جونمیون برخلاف ادعایی که داشت دلش نیومد چانیول رو بعد از مراسم به شرکت برگردونه، این درحالی بود که به دلایلی که فقط فیشِ خسارت اتاق هتل میتونست توجیهشون کنه، حتی اگر میخواست هم نمیتونست چانیول و بکهیون رو اون بعد از ظهر از هم جدا کنه.

همون روز درحالیکه دختر یک سال و نیمه ­ی جونگده روی پاهاش نشسته بود و سعی میکرد روی کارش تمرکز کنه و به اینکه بین اینهمه آدم چرا جونگده اون رو برای پرستاری از بچه ­ش انتخاب کرده بود فکر نکنه، در دفترش زده شد و جانگ ییشینگ بعد از هشت ماه دوباره اومده بود تا توی کارش اختلال ایجاد کنه و جونمیون یادش نرفته بود که جانگ ییشینگ، جایزه­ ای بود که احتمالا به خاطر تمام کارهای خوبی که میکرد، بهش تعلق میگرفت. هرچند جونمیون در کمال نامردی طوری که انگار آخرین بار ییشینگ رو همون­روز صبح دیده، دختر جونگده رو به دست ییشینگ سپرد و یک ساعت و نیم خودش رو توی اتاق چانیول حبس کرد تا کارهاش رو تموم کنه!

چون به هرحال وقتی سرنوشت درست دست گذاشته بود روی جفتی که هر چندماه یکبار هیت و راتشون همزمان میشد، باید یه نفر کار میکرد تا بتونن از پس هزینه ­های خسارت ­های وارده بر بیان دیگه... نه؟ جانگ ییشینگ که در نهایت همیشه مال کیم جونمیون بود.

همونطور که اخم روی پیشونیش رو ماساژ میداد به آخرین پاراگراف آخرین گزارش چشم دوخته بود و سعی میکرد هرچه زودتر تمومش کنه. زیر چشمی نگاهش رو به تصویری که از دوربین اتاق خودش به سیستم چانیول وصل بود نگاه کرد و با خالی بودن اتاق ناخودآگاه روان­ نویس از دستش افتاد. دختر جونگده! وای!

بدون مکث از اتاق چانیول بیرون رفت و احساس کرد یه جاهایی گوشه ­ی افکارش نگران دوباره رفتن ییشینگ هم شده! هرچند بهش حق میداد، لعنتی جونمیون دوباره بعد از تموم کردن کاری که کرده بود به عمق اشتباه بودنش فکر میکرد و تمام چیزی که توی سرش میچرخید سرزنش خودش بود! دوباره ییشینگ رو از دست داده بود! رفته بود! با دختر جونگده هم رفته بود! جونگده میکشتش!!!!!!

Fated To Be Yours🥂🌌Where stories live. Discover now