20

8.5K 2K 656
                                    

_این اینجا چیکار میکنه؟

چانیول با دیدن جونگین که وارد حیاط میشد به سمت لوهان برگشت، لوهان بدون اینکه نگاهش رو از گوشیش بگیره زمزمه کرد: دکترشه!

چانیول دستی عصبی بین موهاش کشید: بعد یعنی باور کنم هیچ ربطی به اینکه چشمت دنبالشه نداره؟

لوهان چهره ی نا امیدی به خودش گرفت و باز هم بدون اینکه به چانیول نگاهی کنه متاسف گفت: رفتارت با برادر بزرگترت خیلی زشته... به نظرم خجالت بکش.

چانیول نگاهی به بکهیون که به نظر میرسید خوابه انداخت. نمیخواست به جنگی که با سولگی برای همراهی بکهیون داشت فکر کنه. مطمئن بود اگر مافوقش باهاش تماس نمیگرفت جنازه ی بکهیون رو هم رو شونه ی چانیول نمیذاشت.

هرچند آخرین لحظه ای که از سولگی جدا شدند نیشخند زده بود، ولی متوجه نگاه نگران خواهری که داشت برادرش رو به دستش میسپرد شده بود و نهایتا نتونسته بود جلوی خودش رو بگیره و گفته بود که "من حواسم به امگام هست!"

و برای بار هزارم به این فکر کرده بود که با مالکیت حرف زدن راجب یه امگا که از قضا بکهیونه چقدر شیرینه!

با ضربه ای که به در خورد و بلافاصله ورود بادیگارد و جونگین به اتاق، نگاهش رو از بکهیون گرفت، جونگین با یه سلام کوتاه بدون اینکه توجهی بهشون بکنه به سمت تخت رفت و زانوش رو به تخت تکیه داد و دستش رو روی پیشونی بکهیون گذاشت و بلافاصله کیفش رو روی تخت گذاشت تا وسایلش رو بیرون بکشه. چانیول بی توجه به اینکه عملا بهش توجهی نشده گفت: یه پزشک اینجا بود، گفت فقط خوابه!

جونگین بدون اینکه برگرده گوشی پزشکیش رو روی سینه ی بکهیون گذاشت و همونطور که به دقت گوش میداد زمزمه کرد: همین عجیبش میکنه.

بعد از اینکه از سالم بودن بکهیون مطمئن شد به سمت چانیول برگشت: من حتی از مارکش نمونه بردم آزمایشگاه، هیچ چیز خاصی توی نمونه ش نبود، بکهیون کاملا سالمه! ولی باید یه دلیلی پشت بیهوش شدنهاش باشه. دیشب به استادم ایمیل زدم و تمام شرایطش رو توضیح دادم، امیدوارم به یه نتیجه برسیم.

چانیول سرش رو تکون داد: من بهترین پزشک های کره رو برای معاینه ش خبر میکنم.

جونگین بدون اینکه وسایلش رو جمع کنه از روی تخت بلند شد: توی اخبار راجب بکهیون میگفتن، ممکنه فشار عصبی باشه.

هرچند با صدای بلند ترکیدن ادامس خرسی صورتی لوهان هردوشون به سمت عقب برگشتن.

لوهان همونطور که بازی میکرد و نگاهش رو از صفحه ی گوشیش نمیگرفت گفت: واقعا بعد از اینهمه مدتی که مدیر بیون رو میشناسی متوجه نشدی این بچه چیزی به اسم فشار عصبی نمیشناسه که بخواد بابتش حتی غش بکنه؟

جونگین دستهاش رو توی سینه ش گره زد و به سمت لوهان برگشت: مدیر بیونی که من اینهمه سال میشناختم بهش تجاوز نشده بود.

Fated To Be Yours🥂🌌Where stories live. Discover now