36

8.5K 1.8K 615
                                    

چانیول پشت میز کارش نشسته بود و سعی میکرد روی پرونده هایی که باید بهشون رسیدگی میکرد تمرکز کنه.

از طرفی نمیتونست نگاهش رو از صفحه ی لپ تاپش بگیره. تصویر دوربین سالن بکهیون و لوهان رو نشون میداد. بکهیون گوشه ی کاناپه زیر پتو مچاله شده بود و لوهان داشت با هیجان چیزی رو براش تعریف میکرد.

به یکی از پرونده های واحد تجارت رسید. با دیدن امضای بیون بکهیون زیرش نفس عمیقی کشید و به صندلی تکیه داد.

بکهیون استعفا داده بود، ولی این واقعا اتفاقی بود که باید میفتاد؟ قطعا نه. باید باهاش برای برگشتن به کمپانی هم حرف میزد. هرچند اون قوه ای که باعث شده بود بکهیون خنگ بشه، تونسته بود کاری کنه چانیول هم بچه بشه!! در نتیجه هرچند قرار نبود به این فکر عمل کنه، ولی به حبس کردن بکهیون و نگه داشتنش تو خونه ش هم فکر کرد.

"چی میشه اگر نره سر کار؟"

این رو برای خودش زمزمه کرد و تونست عکس العمل بکهیون رو حدس بزنه. میدونست که خیلی اتفاق وحشتناکی میفته اگر این پیشنهاد رو به امگاش بده.

حتی نمیخواست بکهیون فکر کنه که چانیول قصد محدود کردنش رو داره.

البته درسته که توی تخت بهش گفته بود استرس داشتن و نداشتنش هم براش شیرینه ولی این مسئله اصلا شیرین نبود. درسته کمی هیجان محسوب میشد ولی شیرین نبود. نه خب باشه، یه خورده شیرین بود. ولی نه اونقدر که چانیول دلش بخواد واقعا تا ابد تجربه ش کنه.

به ساعت که دو و نیم بعد از نیمه شب بود نگاه کرد و آخرین پرونده رو هم امضا کرد و توی ردیف بررسی شده ها گذاشت.

لوهان و بکهیون هنوز روی همون مبل بودن و اینبار داشتن چایی میخوردن.

از جاش بلند شد و از اتاق کار بیرون رفت. صدای قدم هاش که به سمت نشیمن میرفت باعث شد بکهیون و لوهان به سمتش برگردن.

_شما قصد خواب ندارین؟

بکهیون بدون اینکه لبش رو از فنجون جدا کنه سرش رو به دو طرف تکون داد و لوهان تند گفت: داشتم براش یکی از افسانه های جفت مقدر شده رو تعریف میکردم. چانیول نمیدونی چقدر پتانسیل سریال شدن داره، نمیدونم چرا کره هنوز داره سریال های چرت دبیرستانی میسازه وقتی همچین افسانه های رمنس هیجان انگیزی توی تاریخمون داریم.

چانیول سرش رو به نشونه ی باشه تکون داد و پشت مبل، مقابل بکهیون متوقف شد: نمیخوای بخوابی؟

بکهیون که لیوان رو پایین آورده بود و بین دو دستش گرفته بود سرش رو به دو طرف تکون داد: فکر و خیال نمیذاره بخوابم.

چانیول دستش رو به ابروهاش کشید و کلافه گفت: چیزی که من میبینم لوهانه که نمیذاره بخوابی. بیا... بهتره بخوابیم...

Fated To Be Yours🥂🌌Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang