با یک کمپ که مسئولش یکی از دوستهای تهیونگ بود به یه کوه جنگلی اومده بودن. جونگکوک پشت ماشین نشسته بود و منتظر تهیونگ بود.
با کلافگی موهای بلندش رو به کناری زد و اخر از شدت روی اعصاب بودن اون موهای لخت، همشونو یک طرف جمع کرد و با کشی که تهیونگ توی مچش انداخته بود اونارو بست.
اهمیتی نمیداد اگه شلخته دیده میشد.با دیدن تهیونگ از دور لبخندی به تهیونگ زد و دستاش رو برای در اغوش گرفتن تهیونگ باز کرد، تهیونگ هم بهش لبخندی زد و سمتش دوید و اونو در اغوش گرفت.
هوا کمی سرد بود، تهیونگ سمت ساک دستیشون رفت و از داخلش کاپشن جونگکوک رو بیرون کشید و اونو پشتش گرفت و کمکش کرد که کاپشن رو بپوشه."سرما میخوری کوچولو"
"من کوچولو نیستم"
جونگکوک غر زد و خودش رو به تهونگ چسبوند و گونهش رو به سینهی تهیونگ مالید و خندید. بدن تهیونگ گرم بود و باعث میشد خوابش بگیره.
"جونگکوکا این برای توئه"
چشم هاش رو باز کرد و به گل سفید کوچیکی که تهیونگ سمتش گرفته بود نگاه کرد.
"اوه، فلاور"
تهیونگ از لحجهی کیوت جونگکوک به خنده افتاد و سرش رو برای تاییدش تکون داد. دست سمت دوربینش دراز کرد و جلوی جونگکوک خم شد و اونو جلوی چشمش گرفت. جونگکوک با شیطنت جلو رفت و گل رو جلو دوربین گرفت.
"فلاور... فلا...فلاور...فلاور...فلا...ور"
خندید و به عکسی که گرفته بود نگاه کرد.
□□□
اون جز کنار تهیونگ، همیشه یه ادم ساکت بود و گوشه گیر. از اجتماع فراری بود و ادم هارو دوست نداشت. گاهی حتی خودش هم درمورد رفتارش کنار تهیونگ تعجب میکرد.
لبخندی زد و موهاش رو کنار زد، اشک روی صورتش رو پاک کرد و به نگاه کردن ادامه داد.
YOU ARE READING
Empty camera
Fanfiction"فکر کنم دوربینم دست توئه" اسم: دوربین خالی نویسنده: Enisle ژانر: روزمره، سلایس اف لایف، درام، انگست، مرور خاطره، هپی اند تاریخ شروع: oct14/2022 تاریخ پایان: Dec 22/2022 وضعیت: کامل شده