Flower

246 63 43
                                    

با یک کمپ که مسئولش یکی از دوستهای تهیونگ بود به یه کوه جنگلی اومده بودن. جونگکوک پشت ماشین نشسته بود و منتظر تهیونگ بود.

با کلافگی موهای بلندش رو به کناری زد و اخر از شدت روی اعصاب بودن اون موهای لخت، همشونو یک طرف جمع کرد و با کشی که تهیونگ توی مچش انداخته بود اونارو بست.
اهمیتی نمیداد اگه شلخته دیده میشد.

با دیدن تهیونگ از دور لبخندی به تهیونگ زد و دستاش رو برای در اغوش گرفتن تهیونگ باز کرد، تهیونگ هم بهش لبخندی زد و سمتش دوید و اونو در اغوش گرفت.
هوا کمی سرد بود، تهیونگ سمت ساک دستیشون رفت و از داخلش کاپشن جونگکوک رو بیرون کشید و اونو پشتش گرفت و کمکش کرد که کاپشن رو بپوشه.

"سرما میخوری کوچولو"

"من کوچولو نیستم"

جونگکوک غر زد و خودش رو به تهونگ چسبوند و گونه‌ش رو به سینه‌ی تهیونگ مالید و خندید. بدن تهیونگ گرم بود و باعث میشد خوابش بگیره.

"جونگکوکا این برای توئه"

چشم هاش رو باز کرد و به گل سفید کوچیکی که تهیونگ سمتش گرفته بود نگاه کرد.

"اوه، فلاور"

تهیونگ از لحجه‌ی کیوت جونگکوک به خنده افتاد و سرش رو برای تاییدش تکون داد. دست سمت دوربینش دراز کرد و جلوی جونگکوک خم شد و اونو جلوی چشمش گرفت. جونگکوک با شیطنت جلو رفت و گل رو جلو دوربین گرفت.

"فلاور... فلا...فلاور...فلاور...فلا...ور"

خندید و به عکسی که گرفته بود نگاه کرد.

□□□

اون جز کنار تهیونگ، همیشه یه ادم ساکت بود و گوشه گیر. از اجتماع فراری بود و ادم هارو دوست نداشت. گاهی حتی خودش هم درمورد رفتارش کنار تهیونگ تعجب میکرد.

لبخندی زد و موهاش رو کنار زد، اشک روی صورتش رو پاک کرد و به نگاه کردن ادامه داد.

Empty cameraWhere stories live. Discover now