"ته ته""جانم بیبی، چی شده؟"
نگاهش رو سمت جونگکوک چرخوند و بهش خیره شد، تیشرت و شلوار ست اورسایزی پوشیده بود و موهای قهوه ایی دو رنگش همونطوری پف کرده روی صورتش ریخته بود.
"چی شده بیبی؟ چرا قیافت اویزونه؟"
لپتاپش رو کنار گذاشت و خودش رو کنار جونگکوک رو زمین کشید، نمیدونست جونگکوک داشت چیکار میکرد، همچنان که نمیدونست چرا قیافهی اون بچه توی همه.
"اومم، همونطوری؟"
جونگکوک زمزمه کرد و از داخل جعبهی پلاستیکی، برای خودش ابنبات بیرون اورد و بعد از کندن پوستش اونو توی دهنش چپوند.
"انقدر ازشون نخور جونگکوکا، باید مثل بچه کوچیکا بهت بگم چه ضرری داره؟"
جونگکوک که حالا انگار سر ذوق اومده باشه بلند شد و با هیجان پاهاش رو به زمین کوبید و خندید. لبخندی به رفتار جونگکوک زد و پوست های ابنبات رو از روی زمین برداشت و توی اشغالی انداختشون. گاهی حس میکرد داره از یک بچه مراقبت میکنه.
از اونجایی که جونگکوک بعد از مرگ مادر و پدرش مجبور شده بود زود بزرگ بشه و توی دنیای ادم بزرگ ها باشه، این رفتارش بعد از پیدا کردن یک مکان امن عادی بود. تهیونگ هم تمام سعیش رو میکرد تا مواظبش باشه.
"برای امروز کافیه، باشه کوک؟"
"اومم"
با لبخند زمزمه کرد و تهیونگ هم بعد از بوسیدن گونهش سمت وسایلش رفت و دوربینش رو برداشت.
بخاطر تکون خوردن های جونگکوک عکس کمی بلور شده بود اما با اینحال کاملا قشنگ بود. تهیونگ حال و هوای اون عکس رو دوست داشت.
□□□
YOU ARE READING
Empty camera
Fanfiction"فکر کنم دوربینم دست توئه" اسم: دوربین خالی نویسنده: Enisle ژانر: روزمره، سلایس اف لایف، درام، انگست، مرور خاطره، هپی اند تاریخ شروع: oct14/2022 تاریخ پایان: Dec 22/2022 وضعیت: کامل شده