"جونگکوک، اماده ایی؟ فردا باید تحویلشون بدم ها"تهیونگ داد کشید و جونگکوک سراسیمه وارد اتاق شد و لبخند مضطربی به تهیونگ زد. تهیونگ دوربین پروفشنلش رو دور گردنش انداخته بود و دوربین کوچیکش هم توی دستش بود.
یکی از پروژه های تهیونگ، این بود که از نزدیک ترین و دوست داشتنی ترین فرد زندگیشون عکس هایی رو بگیرن که حتی ادم های غریبه هم به شخصیت اون فرد پی ببرن و تهیونگ میخواست جونگکوک رو مدل خودش بکنه و شخصیتش رو نشون بده. اون شخصیتی که تنها و تنها تهیونگ میتونست ببینه، چیزی که برای بقیه مثل یک راز بود.
"اما هنوزم میگماا، من منا..."
"هیس حرف نزن و بشین"
در رو بست و نور های اضافی اتاق رو خاموش کرد. موهای جونگکوک با وجود اون رنگ نور، به صورتی میزد و ارایش چشم هاش، جونگکوک رو کمی خسته و خمار نشون میداد.
لباسش سیاه توری بود و برخلاف همیشه، هیچ اکسسوریی نداشت.لبخندی زد و نگاهش رو برای چک کردن همه چیز توی اتاق چرخوند، پایه های لایت، بکگراندی که فکر میکرد به تم لباس ها و ارایش جونگکوک میخوره، لباس هایی که برای دور عکاسی بعدی میخواست و در اخر، جونگکوکش که وسطشون نشسته بود و منتظر به تهیونگ نگاه میکرد.
بی قرار خم شد و بوسهی محکمی روی لبهای از هم فاصله گرفتهی جونگکوک زد و بعد دوباره عقب کشید و لبخند زد.
"حالا بدون اینکه ازت بخوام، فقط ژست بگیر. نمیخوام به این فکر کنی که زشته یا اشتباهه، توی این کانسپت فقط باید خودت باشی، پس لطفا فکرای ازار دهنده نکن. تو خیلی زیبایی"
جونگکوک با استرس سرش رو تکون داد و نفس عمیقی کشید، با خوردن نور یهویی به پشت پلک های بسته شدهش چشمهاشو باز کرد و متوجه شد اولین عکس رو تهیونگ ازش گرفته.
"عالی شدی بیبی، همینطوری ادامه بده"
جونگکوک کمی سرش رو چرخوند و در حالت سه رخ قرار گرفت، نگاهش رو به پایین داد و سعی کرد هیچی رو از صورتش بروز نده، هیچ حسی رو.
"وواه، این یکیو عمرا به کسی نشون بدم"
تهیونگ خندید و دوباره از همون زاویه با دوربین کوچیکش از جونگکوک عکس گرفت و لبخند بزرگی زد.
□□□
بیحال از یاداوری اون روز خندید، در اخر روز تهیونگ تماما بخاطر اینکه نمیخواد اون عکسهارو به کسی نشون بده غر زده بود و بعدش جونگکوک رو مجبور کرده بود لباس دیگه ایی بپوشه و بار دیگه ازش عکس گرفت.
اون شب هردوتاشون تا صبح بیدار موندن و عکسهارو ادیت کردن و بعد هم طبق چیزی که توی پروژه گفته شده بود، توی پاورپوینت گذاشتنتش و در اخر همشون رو توی یک فلش کوچیک سیاه رنگ ریختن.
□□□
YOU ARE READING
Empty camera
Fanfiction"فکر کنم دوربینم دست توئه" اسم: دوربین خالی نویسنده: Enisle ژانر: روزمره، سلایس اف لایف، درام، انگست، مرور خاطره، هپی اند تاریخ شروع: oct14/2022 تاریخ پایان: Dec 22/2022 وضعیت: کامل شده