Sleeping beauty

190 54 26
                                    


عکس بعدی، مشخص بود که تهیونگ اونو از بالا گرفته. بازوی برهنه‌ی تهیونگ زیر سرش بود و اون جونگکوک خوابیده رو میبوسید. لبخندی زد و دستش رو زیر چونه‌ش گذاشت و بهش خیره شد.

اون عکس بهش حس عجیبی میداد، انگار که یکی همیشه و بی وقفه حواسش بهش بوده.

□□□

دستش رو لای موهای جونگکوک برد و اونارو نوازش کرد، نرمی موهای جونگکوک رو دوست داشت. با اینکه رنگ هم کرده بودتشون، بازم اونا نرم و لخت بودن.
نصفه شب بود و جونگکوک بخاطر خستگی کار جدیدش زود خوابش برده بود. اونها مثل شبهای دیگه نتونسته بودن راجع به روزشون و ادم های اطرافشون پرحرفی کنن.

پشت گوش جونگکوک رو بوسید و بهش خیره شد. لبهاش از هم فاصله گرفته بود و چشمهاش بسته بودن. منظم نفس میکشید و سینه‌ش ریتمیک بالا و پایین میشد.

تهیونگ بخاطر قهوه ایی که خورده بود، حالا حالا خوابش نمیبرد. به سقف خیره شد و به خودش و جونگکوک فکر کرد. اونها پنج سال بود که باهم بودن، توی یک خونه زندگی میکردن و بعد از انجام کارهای روزانه‌شون، بقیه روز رو به هم اختصاص میدادن.
گه گاهی برنامه هایی بدون همدیگه میریختن، بیرون رفتن با دوستها و خوش گذرونی های چند ساعتی.

تهیونگ عاشق جونگکوک بود، عاشق چشمهای پف کرده‌ش وقتی صبحا از خواب بیدار میشد و عاشق لبخندش، حین خوابیدن. عاشق هر عادت کوچیکی از جونگکوک بود، عاشق این بود که جونگکوک رو به خوبی میشناخت. هیچکس به اندازه‌ی تهیونگ، جونگکوک رو نمیشناخت.

با حس سنگینی سر جونگکوک روی بازوش، برگشت و بهش خیره شد، جونگکوک همچنان خواب بود و اینکار رو هم از روی عادت انجام داده بود. لبخندی زد و پشت گردن جونگکوک رو بوسید.

خیلی اروم دست مخالفش رو سمت پاتختی دراز کرد و دوربینش رو به زور از داخل کشو بیرون اورد.
اونو تنظیم کرد و بالا گرفت و از خودش در حالی که داشت گردن جونگکوک خوابیده رو میبوسید، عکس گرفت.

□□□

Empty cameraWhere stories live. Discover now