seokjin hyung

158 36 12
                                    

"هیونگ؟"

سوکجین سرش رو تکون داد و جونگکوک رو در اغوش گرفت، نگاهی به تهیونگی که گوشه‌ی اتاق معذب ایستاده بود انداخت و لبخندی زد.

"مشتاق دیدار کیم تهیونگ"

"سلام هیونگ"

سوکجین تمام سعیش رو کرد تا چیزی نگه. بر این عقیده بود که اگه خودشون تصمیم گرفتن یعنی هیچکدوم مشکلی ندارن. بهشون احترام گذاشت و هیچی درمورد درست بودن و یا اشتباه بودن تصمیمشون نگفت.

"چرا نگفتی میومدم فرودگاه، ته ماشین داشت خب"

جونگکوک چمدون سوکجین رو سمت اتاق مهمان برد و تهیونگ هم سمت اشپزخونه رفت تا ازش پذیرایی بکنه. میخواست از اون قهوه هایی که همیشه سوکجین ازشون تعریف میکرد درست بکنه.

"میخواستم سوپرایزت کنم"

صدای خنده‌ی جونگکوک اومد و تهیونگ لبخندی از شنیدنش زد. مشغول درست کردن قهوه ها بود که جونگکوک وارد اشپزخونه شد و بعد از بوسیدن گونه‌ش سمت یخچالی که به تازگی تهیونگ پرش کرده بود رفت و بسته‌ی جدیدی از موچی هایی که خریده بودن رو دراورد و اونارو توی بشقاب چید.

همزمان با تهیونگ، بشقاب رو روی سینی گذاشت و لبخندی به تهیونگ زد.

"مرسی عزیزم"

جونگکوک زمزمه کرد و تهیونگ سینی رو از دستش گرفت و باهم سمت هال رفتن. سوکجین حالا کتش رو دراورده بود و استین های پیراهنش رو بالا داده بود. سینی رو روی میز گذاشت و خودش روبروی جونگکوک و سوکجین روی مبل نشست.

"هیونگ، ولی باید خبرم میکردی. دلم برات تنگ شده بود"

سوکجین لبخندی زد، جونگکوک رو توی اغوشش گرفت و موهاشو نوازش کرد. خودش هم دلش برای جونگکوک تنگ شده بود، انقدری زیاد که باعث شده بود برای تعطیلاتش برگرده به کره تا بتونه جونگکوک رو ببینه. نگاهش به تهیونگی که سرش رو پایین گرفته بود انداخت و لبخندی زد.

"منم دلم براتون تنگ شده بود"

Empty cameraWhere stories live. Discover now