Grain field

224 61 40
                                    

قرار بود برای تنوع دادن توی محل قرارهاشون، جونگکوک اونو به گندم زاری که حالا هیچکس اونجا نمیرفت و خالی بود ببره. تهیونگ محض احتیاط دو دست لباس برای سرمای احتمالی بهار برداشته بود و حالا پشت فرمون نشسته بود.

"میخوری؟"

نگاه گذرایی به جونگکوک انداخت و با دیدن شیرموز توی دستش سرش رو تکون داد و لبخندی زد.

"نه عزیزم، مال خودت همش"

طی سالها قرار گذاشتن با جونگکوک متوجه شده بود اگه از طرفش شیرموز بهت تعارف بشه یعنی اون بیش از حد و اندازه دوستت داره. با اینحال میخواست جونگکوک از چیزی که به شدت دوست داره تمام لذتش رو ببره.

"تهیونگ، اونجاست، وواه چقدر گندما بلند شدن، به نفعته کلی عکس خوشگل ازم بگیری"

تهیونگ سرش رو تکون داد و اخر جاده ماشینش رو پارک کرد و با گرفتن کیف بزرگی که توش لباسا و زیر انداز بود، گرفتن پلاستیک خوراکی ها و کیف دوربینش، دنبال جونگکوک ذوق زده رفت.

"هانی"

تهیونگ با ندیدن جونگکوک بین گندم ها صداش زد و بعد از نشنیدن صدایی، وسایل رو نگران روی زمین رها کرد و میخواست حلو بره که یهو از پشت کسی بهش چسبید و روی کولش بلند شد‌.

"ترسیدم"

رون های جونگکوک رو گرفت و اونو چرخوند، صدای خنده های جونگکوک بلند شد و تهیونگ با لذت بهشون گوش داد.
همونطور که جونگکوک روی کولش بود خم شد و وسایل رو هم برداشت و سمتی که گندم ها کوتاه تر بودن رفت.

"ته ته، بیا همینجا بشینیم"

زیر انداز رو پهن کردن و جونگکوک فورا بعد از نشستن تهیونگ، سرش رو روی پای تهیونگ گذاشت و لبخند دندون نمایی بهش زد.

"توت فرنگی هم خریدی؟"

"اره، بذار ببینم"

بسته‌ی توت فرنگی رو از پلاستیک بیرون اورد و کنار جونگکوک گذاشت، یکیشونو برداشت و بعد از کندن برگ های بالاش، اونو توی دهن جونگکوک گذاشت و به لپ های پر و دندون های خرگوشیش که بخاطر جدا بودن لبهاش دیده میشد خیره شد.

"ایگو، کیوتی"

پیشونی جونگکوک رو بوسید و لبخندی زد.

"بیا ازم عکس بگیر"

"اول اینو بپوش، سردت میشه. همین الانشم داری میلرزی"

جونگکوک خندید و تهیونگ پیراهن صورتی رو به جونگکوک پوشوند. دوربینش رو دستش گرفت و منتظر شد که جونگکوک ژست بگیره.

"بگیرم؟"

"اوهومم"

دوربینش رو بالا اورد و از داخل دوربین به چشم های خمار جونگکوک و موهای قهوه اییش که باد پریشونش میکرد خیره شد و بعد ازش عکس گرفت.

□□□

برای خودش قهوه دم کرده بود و جلوی بینیش گرفته بود، هر از گاهی وقتی دلتنگ تهیونگ میشد اینکار رو انجام میداد. تهیونگ همیشه بوی قهوه میداد.

با دیدن اون عکس لبخندی حین گریه زد و اهی کشید. چطور سه سال و نیم بدون تهیونگ زندگی کرده بود؟
جوابش اسون بود، جونگکوک زندگی نکرده بود.

Empty cameraWhere stories live. Discover now