After three and half year

184 52 28
                                    


میلش به نهار خوردن نکشیده بود و الان که بعد از ظهر بود هم چندان احساس گشنگی نمیکرد، با اینحال سمت اشپزخونه رفت و از داخل یخچال یکم میوه بیرون اورد و چندتا ازشون رو توی بشقابی گذاشت و با لیوان ابی سمت اتاقش رفت.

بعد از جدا شدنشون، جونگکوک دیگه مثل قبل همه‌ی وعده های غذاییشو، به صورت مرتب نمیخورد. گه گاهی حتی یکی دو روز رو هم غذا نمیخورد و میدونست داره هرروز بیشتر به خودش اسیب میزنه.

روی زمین نشست و دست سمت کوله‌ش دراز کرد و محتویاتش رو بیرون ریخت. لپ‌تاپ و وسایلش رو روی میز گذاشت و بقیه چیزاش رو هم توی کوله برگردوند که نگاهش به چیزی خورد.

دستش رو اروم سمت خودکار دراز کرد و اونو توی دستش گرفت.
اگه سه و نیم سال پیش بود و هنوز هم با تهیونگ توی یک خونه زندگی میکردن و از کوله‌ی هم استفاده میکردن، الان باید تهیونگ در به در دنبال اون روان نویس سیاه میگشت و تمام خونه رو بهم میریخت.

اما الان نه سه و نیم سال پیش بود و نه تهیونگی توی خونه. با بغض سر روان نویس رو برداشت و بهش نگاه کرد. اون روان نویس هدیه‌ی تولد تهیونگ بود، هدیه ایی که مادربزرگش بهش داده بود و به شدت برای پسر بزرگتر عزیز بود.

بار دیگه ایی اشک هاش رو پاک کرد و روان نویس رو به خودش چسبوند، سرش رو روی زمین گذاشت و به ارومی هق هق هاشو از بین لبهاش بیرون فرستاد.

از زمانی که دوربین رو گرفته بود تا الان حس میکرد، تازه چیزی رو از توی زندگیش گم کرده، انگار بعد از سه و نیم سال انکارِ نبودنِ تهیونگ، تازه به خودش اومده بود و متوجه شده بود سالهاست که اون مرد رو نداره.

سالهاست تنهاست و سالهاست که انگار توی خلسه و بیخبری زندگی میکرده. تازه داشت به این حقیقت که تنهاست پی میبرد.

تازه داشت قبول میکرد تهیونگ رو نداره، بعد از سه و نیم سال انکار، قبول کردنش اونقدر براش سنگین و سخت بود که به این حال و روز افتاده بود.

□□□

*جونگکوک توی این سه و نیم سال همش داشت نبودن تهیونگ رو انکار میکرد و این بیشتر باعث میشد صدمه ببینه. حالا هم تازه به خودش اومده و نبودنش رو پذیرفته.

Empty cameraWhere stories live. Discover now