pizza in midnight

148 36 29
                                    


"بریم"

پتو هارو توی ماشین انداخت و دستاشو بهم زد. نصفه شب بود، جونگکوک تهیونگ رو بیدار کرده بود چون میخواست توی شب رانندگی کنن و بعدش یه جایی توی جنگل بخوابن.

"سردت نمیشه؟ داره پاییز میشه ها"

"ماشین دوست پسرم بخاری داره"

تهیونگ خندید و بخاری ماشین رو روشن کرد، جونگکوک هم گوشیشو به ماشین وصل کرد و پلی لیست ارومش رو گذاشت.

خیابون ها خلوت بود، صدای ماشین بلند بود و جونگکوک به در تکیه داده بود و پاهاشو روی پاهای تهیونگ دراز کرده بود و تهیونگ هم رون پاهاشو نوازش میکرد. همه چی ارامش بخش و عالی بود.

"جونگکوک، اون فست فودیه بازه. برم پیتزا بگیرم؟"

"میگیری؟"

تهیونگ ماشین رو پارک کرد و بعد از برداشتن کیف پولش و بوسیدن مچ پای جونگکوک سمت فست فود دوید. لبخند روی لبهای جونگکوک پاک نمیشد، توی دلش داشت قربون صدقه‌ی تهیونگ میرفت و به این فکر میکرد چقدر گشنشه.

مدتی گذشت و بعد تهیونگ با جعبه‌ی پیتزا و پلاستیک دیگه ایی که حاوی ساندویچ و مرغ سوخاری بود، سوار ماشین شد و همشون رو توی بغل جونگکوک گذاشت.

"شوهر نمونه، میخوام بگیرمت"

تهیونگ خندید و جونگکوک بالشت پشتش رو مرتب کرد و پتویی روی پای خودش و تهیونگ انداخت، بعد جعبه‌ی پیتزا رو باز کرد و یک تیکه برداشت و گازی بهش زد.

"خیلی خوشمزه‌ست"

همون تیکه رو سمت دهن تهیونگ برد و تهیونگ گاز بزرگی بهش زد و چشم هاش بخاطر خوشمزگی طعم پیتزا گشاد شدن. چشمکی به جونگکوک زد و سمت جنگل روند تا بتونن بخوابن، شاید هم بقیه‌ی پیتزا رو میخوردن و از لپ‌تاپ جونگکوک فیلم میدیدن.

Empty cameraWhere stories live. Discover now