His happiness

168 48 14
                                    


به کنسرت خواننده‌ی مورد علاقه‌ی جونگکوک اومده بودن و جونگکوک اونقدر ذوق داشت که یه جا بند نمیشد و لبخند بزرگش جمع نمیشد.
لبخندی به جونگکوک زد و همونطور که توی راهرو راه میرفتن تا به سالن اصلی و صندلی ها برسن.

جونگکوک لباسش تماما سیاه بود و کلاه لبه دار سیاهی هم روی سرش گذاشته بود، به خوشحالی بپر بپر میکرد و لی لی کنان سمت سالن میرفت.
تهیونگ هم پشت سرش بود و با لبخند داشت نگاهش میکرد.

بخاطر قولی که به جونگکوک مبنی بر بردنش به کنسرت خواننده‌ی مورد علاقه‌ش داده بود، توی اولین روزی که بلیط کنسرت فروخته میشد، برای بهترین جا توی سالن بلیط گرفت. بماند که چقدر بخاطرش استرس کشید.

جونگکوک به معنای واقعی فن ایو بود، اون البوم های ایو رو داشت، کلی فوتوکارت جمع کرده بود و هرروز در تلاش بود تا تهیونگ رو هم فن کنه. :)
البته تهیونگ بخاطر اینکه همیشه در کنار جونگکوک اهنگ های ایو رو گوش داده بود و مومنت و شو نگاه کرده بود یجورایی کاملا ایو و اهنگاش رو میشناخت و حفظشون بود.

هنوز کنسرت شروع نشده بود و جونگکوک داشت با هیجان به استیج نگاه میکرد، سالن کنسرت خیلی رویایی و زیبا شده بود و تهیونگ هم منکرش نمیشد. اما جالب تر از استیج، ستاره های چشمک زن داخل چشمهای جونگکوک بودن.

دوربینی که دور گردنش بود رو بالا اورد و از داخل دوربین به جونگکوک خیره شد و ازش عکس گرفت. خوشحال بود که میدید جونگکوک خوشحاله، هیچی دیگه جز خوشحالی جونگکوک براش اهمیت نداشت.

□□□

پشت میز نشسته بود، تازه شامش رو تموم کرده بود و حالا بخاطر فعالیت های کل روزش احساس خستگی میکرد و نای بلند شدن و جمع کردن ظرف هاش رو نداشت.

نفس عمیقی کشید و به عکس خیره شد. توی این سه و نیم سال دیگه اصلا به تفریحات و فعالیت هاش ادامه نداد. نه فوتو کارت جمع کرد، نه شو و مومنت نگاه کرد، نه البوم خرید. هیچکدوم دبگه مثل قبل براش جذاب نبودن.

حس عجیبی داشت، همه چی اونو یاد تهیونگ مینداخت و نمیخواست سمتش بره. داشت خودشو از زندگی و تفریحاتش محروم میکرد و این براش مثل روز روشن بود اما کاری نمیتونست بخاطرش انجام بده. ترجیح میداد حالا که تهیونگو نداره، کاری هم نکنه که اونو یاد تهیونگ بندازه.

Empty cameraWhere stories live. Discover now