I'll wait

170 42 8
                                    


شب گذشته، وقتی متوجه شد تهیونگ رفته. احساس بدی گرفت. حس میکرد نباید اون کارارو بکنه اما همشون ناخوداگاه و بدون قصد و قرض خاصی بودن.

برای صبحانه به اشپزخونه اومده بود، سر و وضع درستی نداشت و در شلخته ترین حالت ممکن خودش بود که زنگ خونه به صدا دراومد.
چشمهاشو مالید و سمت در رفت تا بازش کنه. تهیونگ بود، پس لازم نبود بابت شکل و شمایلش نگران باشه. برای همین بعد باز کردن در، دوباره سمت اشپزخونه رفت و اجازه داد تهیونگ خودش وارد خونه بشه.

"صبح بخیر"

"اومم، صبح توام بخیر. صبحونه خوردی؟"

"به اون نون تست خالی و کره‌ی روش میگی صبحانه؟"

جونگکوک شونه هاشو بالا انداخت و روی میز نشست. نگاهی کوتاهی به تهیونگ انداخت و لبخندش رو خورد.
تهیونگ شلوار گشاد و پارچه ایی رو همراه پیراهن سیاه پوشیده بود، موهای قهوه ایی روشنش رو به بالا زده بود. استین های پیراهنش رو تا کرده بود و به اپن تکیه داده بود و داشت اب میخورد.

"امروز برنامه‌ت خالیه؟"

جونگکوک خوشحال بود، خوشحال بود که رفتارشون سرد نیست، حس رضایت میکرد چون یجورایی اون باعث این راحتی بینشون بود.

"اوهوم"

"میخوام ببرمت یه جایی، میای؟"

جونگکوک اخرین تیکه‌ی تستش رو توی دهنش گذاشت و همونطور که بشقابش رو توی سینک میذاشت اوهومی کرد. تهیونگ لبخندی بهش زد و جونگکوک به مبلا اشاره کرد.

"باید دوش بگیرم، شاید طول بکشه"

"منتظرت میمونم"

Empty cameraWhere stories live. Discover now