Glasses

170 46 20
                                    

نگاهش به عکس افتاد و با خودش خندید، توی اون عکس شبیه بچه مثبت های مدرسه شده بود.

عینک چهارگوش بی رنگ بزرگی به چشم هاش زده بود و چشمهای بزرگش به چیزی که حتی یادش نمیومد خیره شده بودن.

□□□

"بذار عینکمو بزنم"

جونگکوک با عجله و هول به تهیونگ گفت و سمت اتاق دوید تا عینک بزنه. صدای ضرب پاهای جونگکوک روی پارکت تهیونگ رو به خنده انداخت و کنترل تلویزیون رو توی دستش فشرد.

فیلمی که انتخاب کرده بودن، یه فیلم کلاسیک سیاه سفید بود که تهیونگ به شدت برای دیدنش کنجکاو بود. اونقدر کنجکاو که حتی منتظر نمونده بود شب بشه و در روشنایی روز میخواستن اونو ببینن.

نگاهی به خوراکی های روی میز انداخت و لبخندی زد، جونگکوک کنارش نشست و با لبخند بزرگی بهش نگاه کرد.

"خب الان بذارش"

تهیونگ فیلم رو گذاشت و به پشتی کاناپه تکیه داد. جونگکوک هم کنارش نشست و یک پاشو روی پاهای تهیونگ گذاشت و سرش رو روی شونه‌ی تهیونگ.

"وواه خیلی خفنه"

جونگکوک زمزمه کرد و تهیونگ هومی کرد، فیلم جالبی بود اما موضوع فیلم اصلا به سلیقه‌ش نمیخورد. تهیونگ ترجیح میداد فیلم های معمایی بی دردسر رو ببینه، فیلم هایی که خیلی روون و راحت به اتمام میرسیدن.

"یک لحظه"

نگاهی به جونگکوک غرق شده تو فیلم انداخت و از کنارش بلند شد تا دوربینش رو بیاره و از صحنه‌ی دوست داشتنی کنارش عکس بگیره. جونگکوکی که نصف صورتش رو عینکش پوشونده بود و موهاش شلخته روی پیشونیش افتاده بود.

دوربینش رو از روی پاتختی برداشت و بعد از تنظیم کردنش و مطمئن شدن از اینکه خوب عکس میگیره و لنزش تمیزه، دوباره سمت نشیمن رفت و روبروی جونگکوک ایستاد.

پسر انقدر غرق فیلم بود که توجهی به تهیونگ نکرد و تهیونگ با ذوق عکسی از اون زاویه گرفت و دوباره به عکسش نگاه کرد.

"خرگوش کوچولو"

لپ های جونگکوک رو کشید و روی لبهاش بوسه ایی گذاشت. بعد لبخندی زد و کنارش نشست تا ادامه‌ی فیلمش رو ببینه.

□□□

Empty cameraWhere stories live. Discover now