"اوه؟ اون دوربین... اه هیچی"جونگکوک اخم کرد و با گیجی سرش رو بالا اورد، برای سوال پرسیدن زیادی خسته بود اما حس میکرد چیزی اشتباهه.
دوربین رو کنار گذاشت و وسایلش رو جمع کرد. حس میکرد باید فرار کنه، حس میکرد دیگه اینجا امنیت نداره.جیمین ازش دور شده بود اما همچنان چشمش به دوربین بود، با اخم و احتیاط دوربین رو اول از همه توی کیفش گذاشت و بعد بقیه وسایلش رو.
کولهش رو روی شونهش گذاشت و سمت پیشخوان رفت و بعد از حساب کردن، از کافه بیرون زد و نفس عمیقی کشید.
عکسالعمل جیمین بعد از دیدن دوربین براش عجیب بود، انگار که چیزی که دنبالش میگشته رو پیدا کرده باشه."دروغه یا واقعا جیمین میدونه کجایی؟"
اشکهاشو پاک کرد و شروع کرد به قدم زدن، دستهاش رو داخل جیبش کرد و به کفش هاش خیره شد، حس بدی داشت. میدونست عکس های زیادی رو تا حالا ندیده و نمیخواست اون دوربین رو ازش بگیرن.
اگه حدسش درست باشه و جیمین میدونست تهیونگ کجاست، بهش میگفت دوربین دست جونگکوکه. اون دنبالش میومد؟
میومد تا دوربینی که عکسای جونگکوک توشه رو از جونگکوک بگیره؟خندید و خندهش تبدیل به قهقهه شد، بعد کم کم صداش تحلیل رفت و اشک هاش سرازیر شدن.
حس میکرد قلبش داره مچاله میشه، قفسهی سینهش درد میکرد.نفس عمیقی کشید و سوار اتوبوس شد. میخواست برگرده خونه و بخوابه.
□□□
YOU ARE READING
Empty camera
Fanfiction"فکر کنم دوربینم دست توئه" اسم: دوربین خالی نویسنده: Enisle ژانر: روزمره، سلایس اف لایف، درام، انگست، مرور خاطره، هپی اند تاریخ شروع: oct14/2022 تاریخ پایان: Dec 22/2022 وضعیت: کامل شده