My writer

197 53 60
                                    


جونگکوک جلوش روی کاناپه دراز کشیده بود و توی دفتر یادداشتش که تهیونگ میدونست مال داستان هاشه، چیزی تند مینوشت و هر از گاهی سرش رو بالا میاورد و به تهیونگ خیره میشد.

جرعه ایی از قهوه‌ش نوشید و حواسش رو به لپ‌تاپش داد. نیشخندی روی لبش شکل گرفته بود. احساس خوشبختی میکرد. حواسش به کل از کارش پرت شد و دوباره به جونگکوک نگاه کرد.

"میگم ته، موهاش رو صورتی کنم یا سیاه؟"

"برای کی؟"

جونگکوک با پشت روی کاناپه خوابید و دفترش رو بالا گرفت و مدادش رو لای دندونهاش گرفت و فکر کرد.

"شخصیت فرعیه، میشه گفت امم... شخصیت سوم؟ با اینحال خیلی نقش پررنگی نداره. میخوام خوشگل باشه فقط. "

تهیونگ خندید و لپ‌تاپش رو کنار گذاشت و خودش رو جلو کشید، ارنج هاشو روی زانوهاش گذاشت و به جونگکوک توی فکر نگاه کرد.

"چرا میخوای خوشگل باشه؟ و شخصیت سوم؟ تو که توی داستان هات هیچوقت مثلث عشقی نداشتی قبلا، نویسنده کوچولوی من"

جونگکوک شونه ایی بالا انداخت و بدون نگاه کردن به تهیونگ چیزی یادداشت کرد و بعد جواب تهیونگ رو به ارومی زمزمه کرد.

"اینبار شخصیت اولم اضطراب جدایی داره، میخوام یکی باشه که مضطربش کنه. ولی نمیخوام زیاد پیچیده‌ش کنم"

تهیونگ هومی کشید و لبخندی زد. اضطراب جدایی، مشکل خود جونگکوک بود. مثل همیشه سعی داشت چیزایی که خودش باهاش دست و پنجه نرم میکنه رو در قالب یک شخصیت نشون بده.
جونگکوک میخواست نشون بده داشتن این چیزا اصلا و اصلا اسون نیست و حتی کولی بازی و یا بی منطقی هم نیستن. چیزیه که یک ادم ناخوداگاه دارتش.

"سرمه ایی چطوره؟ چشماشم ابی باشه"

جونگکوک لبخندی بزرگی زد و خوشحال چیزایی که تهیونگ گفته بود رو یادداشت کرد و در همون حین تهیونگ دوربینش رو بالا اورد و از جونگکوک توی همون حالت عکس گرفت، بدون اینکه جونگکوک چیزی ازش بدونه.

□□□

اون داستانش رو هیچوقت ننوشت.

جونگکوک مانهوا میکشید و داستان هاشون رو خودش مینوشت. با اینکه در اول این کار براش فقط سرگرمی بود، بعدش تبدیل شد به منبع درامدش و بعد هم کم کم با شرکت های بزرگ قرارداد بست و بعد مشهور شده بود. اما کسی نبود که بشناستش، اون هیچوقت صورتش و اسم واقعیش رو پخش نکرده بود و بخاطر گرفتن این تصمیم خیلی خوشحال و راحت بود.

جدیدا دیگه اون حس خوشایند اوایل رو براش نداشت، نمیدونست بخاطر افسردگی جداییشونه و یا کلا از کارش خسته شده. لبخندی زد و عکس رو رد کرد.

□□□

*مانهوا به داستان های تصویری رنگی کره ایی میگن
(وبتون و مانهوا و مانگا فرق داره، وبتون میتونه از هرجا باشه و بدون اسمات و یا صحنه‌ی سکسه. مانهوا مال کره‌ست و گاهی صحنه‌ی اسمات داره و رنگی هست. مانگا هم مختص به ژاپنه و بیشتر اوقات سیاه و سفیدن.)

□□□

Empty cameraWhere stories live. Discover now