"امم، میخوای حرف بزنیم؟"وقت غروب بود و تهیونگ کمی احساس سرحالی میکرد. اگه مراقبت های جونگکوک نبود مطمئنا پای اونم به بیمارستان کشیده میشد.
"حتما، چرا که نه"
با گفتن حرفش، لپ تاپش رو بست و کمی وسایلش رو مرتب کرد تا تهیونگ بتونه کنارش بشینه. ماگش رو روی میز گذاشت و خودش کنار جونگکوک نشست و بهش نگاه کرد.
دست هاشو با تردید جلو برد و به ارومی دست های جونگکوکو گرفت و وقتی مخالفتی از سمت جونگکوک ندید دمی گرفت و به چشم هاش خیره شد. جونگکوک موهاشو به پشت بسته بود، چشم هاش حالا به خوبی دیده میشدن و تهیونگ میتونست لبخند محوی روی لبهاش ببینه.
"امم فقط اینکه... میدونی ته؟ دلیل اینکه الان به راحتی اینجا نشستی و دستمو گرفتی، این نیست که از خدام باشه تو برگردی و هیچ اهمیتی برای خودم قائل نباشم. مطمئنا توهم فکر نمیکنی چقدر جونگکوک سادهست، فقط چون باهات دعوا نکردم و از خونه ننداختمت بیرون. اینکارارو نکردم چون برای تو و دلیلت احترام قائلم، چون اینجا خونهی توام هست و من نمیتونم از خونهی خودت بیرونت کنم، چون میدونم با دعوا چیزی حل نمیشه و جز اون، حقیقتا برای دعوا و جنگ اعصاب خستهم. خیلی خسته. توی این سه و نیم سال همیشه فکر میکردم شاید باهات دعوا کنم، قهر کنم و بزنمت اما الان که توی موقعیتشم، همه چی فرق داره و من فقط خستهم از اینکه بخوام به بقیه بفهمونم چقدر از اینکه یه روزی از دستشون بدم میترسم. پس اگه میخوای دوباره یه روزی ولم کنی و بری، اصلا برنگرد. متاسفم اما اگه دوباره رها بشم، مطمئنا نمیکشم."
جونگکوک حرفهاشو همونطور که به چشم های تهیونگ خیره بود زد و تهیونگ میتونست شکستگی جونگکوک رو از صداش بشنوه. با دستش اشک های روی صورتش رو پاک کرد و سرش رو تکون داد. میفهمید جونگکوک چی میگه و همین ازار دهنده بود. نمیدونست، نمیفهمید باید چیکار کنه. نمیخواست همه چی رو به شوخی بگیره و سرسرکی از سرش بگذرونه. نمیخواست جونگکوک رو اذیت کنه و تا جایی که فهمیده بود، جونگکوک دیگه نمیخواست باهاش درمورد مشکلاتش صحبت کنه. جونگکوک مثل خود قبلیش نبود و تهیونگ از اینکه همهش تقصیر خودشه متنفر بود.
□□□
YOU ARE READING
Empty camera
Fanfiction"فکر کنم دوربینم دست توئه" اسم: دوربین خالی نویسنده: Enisle ژانر: روزمره، سلایس اف لایف، درام، انگست، مرور خاطره، هپی اند تاریخ شروع: oct14/2022 تاریخ پایان: Dec 22/2022 وضعیت: کامل شده