Without permission

184 44 28
                                    


حساب روزها از دستش در رفته بود. توی همین روزها یه مرخصی کوچیک گرفت و یک اعلامیه برای خواننده هاش پخش کرد. توی اعلامیه نوشته بود که چپتر های این ماه اپلود نمیشه. بین خواننده‌ هاش چند نفرش درکش کردن و براش ارزوی موفقیت کردن و نوشتن که منتظرشن و یک سری دیگه به فحش کشیدنش.

نمیدونست دلیل اینکه مرخصی گرفته چیه، شاید میخواست یک مدت کامل بدون هیچ دغدغه ایی توی تنهایی خودش بمونه و ناراحت باشه. تهیونگ برنگشته بود، هنوز هم نمیدونست چند روز از اخرین باری که دیدتش گذشته، با اینحال تهیونگ برنگشته بود.

میخواست خوش بین باشه و بگه تهیونگ هنوز در حال فکر کردنه اما نمیتونست. نمیفهمید چرا انقدر ناامیده، شاید چون یکبار تهیونگ رهاش کرده؟

لیوان ابمیوه‌شو شست و اونو توی جا ظرفی گذاشت. بعد هم به اپن تکیه داد و دوباره مشغول فکر کردن شد.
باید میخوابید یا هم یکی دوتا چپتر اضافه تر میکشید. اخرای مانهوا بود و نمیدونست پایانش باید چطور باشه. مثل بقیه مانهواهاش کلیشه ایی و مثل یه جمع بندی تموم بشه یا وسط یک صحنه‌ی عاشقانه، شاید هم وسط به صحنه‌ی هیجان انگیز.

اهی کشید و نگاهی به ساعتش انداخت. یکی دو ساعت دیگه نصفه شب میشد و اون هنوز شام نخورده بود. ابمیوه‌ی پرتقالی که خورده بود، اشتهاش رو کور کرده بود با اینحال باید یه چیزی میخورد. این مدت به درستی غذا نخورده بود.

با صدای کوبیده شدن در اخم کرد و سمت در رفت، میخواست سر کسی که درو کوبیده بود داد بزنه که تهیونگو دید. مردمک چشم هاش گشاد شده بود و داشت نفس نفس میزد. کتش رو شلخته پوشیده بود و موهای خیسش روی پیشونیش ریخته بود. تهیونگ خم شد و بعد از گرفتن نفس دوباره بلند شد و به جونگکوک خیره شد.

"ته"

با شنیدن اسمش، تهیونگ جلو رفت و یک دستش رو دور کمر جونگکوک حلقه کرد و با دست دیگه‌ش مچ جونگکوک رو گرفت و اونو سمت خودش کشید. در رو با پاش بست و همونطور که جونگکوک تو بغلش بود به در تکیه داد و به جونگکوک خیره شد.

"منتظر اجازه‌ی منی؟"

"نمیتونم بدون اجازه‌ت اینکارو بکنم"

"ولی من میتونم"

لبهاشو روی لبهای تهیونگ گذاشت و جمع شدن انگشت های تهیونگ روی کمرش رو حس کرد. دستهاشو به ارومی دور گردن تهیونگ حلقه کرد و جواب بوسه های تهیونگ رو داد.

لب های تهیونگ زخم بود و جونگکوک میتونست بین بوسه‌شون مزه‌ی خون رو حس کنه، اما با اینحال برای هیچکدومشون اهمیت نداشت پس چشم هاشو بست و تمام تمرکزش رو روی لبها و زبون تهیونگ که داشت میبوسیدش گذاشت.

Empty cameraWhere stories live. Discover now