last birthday

179 44 14
                                    


یه جشن کوچیک به مناسبت تولد جونگکوک توی خونه‌شون گرفته بودن و دوستهای هردوتاشون رو دعوت کرده بودن. خونه‌ی کوچیکشون تقریبا پر شده بود و سروصدا و شلوغی جونگکوک گوشه نشین و اجتماع گریز رو اذیت میکرد اما داشت بهش خوش میگذشت.

با بیرون اومدن از اتاق، یهو همه ساکت شدن و با بهت بهش نگاه کردن. عمرا اگه جونگکوک اینکارو در حالت عادی انجام میداد. بعد از گذشتن از مرحله‌ی بهت، همشون خندیدن و جونگکوک رو از اینکه کیوت شده مطمئن کردن.

تهیونگ لبخندی به جونگکوک با اون لباس بزرگ و گرد خرگوشیش زد و همونطور که دوربینش رو دور گردنش مینداخت، سمت اشپزخونه رفت و کیک شکلاتی که با هویج های خامه ایی نارنجی تزیین شده بود رو از یخچال بیرون اورد و بعد از چیدن شمع های خرگوشی روش و روشن کردنشون، اونو دستش گرفت و از اشپزخونه بیرون زد.

از قبل همه یه گوشه جمع شده بودن و با صدای بلند اهنگ تولد رو میخوندن و به جونگکوکی که با اون لباس بزرگ سعی داشت دستهاشو جلوی دهنش بگیره ریز ریز میخندیدن.

"اول ارزو کن"

یکی از توی جمع داد زد و جونگکوک چشم هاشو بست تا ارزو کنه. ارزو کرد تا ابد کنار تهیونگ خوشحال بمونه، کارش توی شرکت مانهوا بگیره و اینکه یه خونه‌ی بزرگتر بگیرن تا جشن تولد بعدیش دوستاشون توی خونه جا بشن.

لبخندی زد و شمعهاشو فوت کرد. صدای جیغ و تشویق های افراطی دوستهاشون به خنده انداختتش و تهیونگ کیک رو به جیمین داد تا اونو ببره و تقسیمش کنه. خودش هم جلوی جونگکوک که داشت با مسخرگی میرقصید و هی به شکمش میکوبید ایستاد و دوربینش رو بالا گرفت.

"جونگکوکی بگو چییز"

"چیز"

جلو رفت و روی بینی جونگکوک رو بوسید و لبخندی بهش زد.

"تولدت مبارک بیبی،مرسی که بدنیا اومدی تا این هشت سال و سال های بعد رو رنگی کنی بچه خرگوش من"

□□□

بعد از اون سال از هم جدا شدن، اخرین تولدی بود که کنار تهیونگ گرفته بودن و اخرین باری که توی تولدش ارزو کرد. درواقع اون اخرین باری بود که تولد گرفت.

بعد از تهیونگ کمتر به جمع های دوستانه‌ش میرفت و کمتر چت میکرد و کمتر حرف میزد. همه رو از خودش رونده بود و این تنهاترش میکرد. توی تنهایی دیگه حوصله نداشت برای خودش تولد بگیره و لباس های جالب و قشنگ بپوشه.

Empty cameraWhere stories live. Discover now