Soup and memories

183 40 18
                                    


کمی از سوپ مزه کرد و زیر گاز رو خاموش کرد. فکر نمیکرد مجبور باشه از دوست پسر سابقش مراقبت کنه. از لفظ 'سابق' اخمی کرد و کمی سوپ توی کاسه ریخت.

"تهیونگ"

موهای خیس تهیونگ رو کنار زد و اهی کشید. توی اون وضع هنوزم جذاب بود. به شدت لاغر شده بود و جونگکوک به این فکر میکرد مگه چقدر سختش بوده که به این حال افتاده.

"تهیونگ؟"

"هوم"

دستش رو کشید و اونو نشوند. تهیونگ هم کمی چشم هاشو مالید و به کاسه‌ی سوپی که دست جونگکوک بود نگاهی انداخت. لبخند کم رمقی زد و به تاج تخت تکیه داد.

"نمیدانم چرا یهو یاد وقتی که برای اولین بار باهات همصحبت شدم افتادم"

تهیونگ زمزمه کرد و جونگکوک با خنده کاسه‌ی سوپ رو دست تهیونگ داد. جونگکوک متوجه شد حتی دست های تهیونگ هم لاغرتر شده و به نظر کشیده تر میرسیدن. لبخند محوی زد و به تهیونگ نگاه کرد.

"داشتی جون میکندی تا حرف بزنی"

هردوتاشون خندیدن و تهیونگ سرش رو تکون داد. لقمه‌ی توی دهنش رو قورت داد و دوباره قاشقش رو پر کرد.

"خیلی موقعیت بدی بود، از طرفی دوستهات که داشتن بهمون نگاه میکرد و از طرف دیگه نگاه بیخیال خودت. فقط میخواستم زمین دهن باز کنه و منو ببلعه"

تهیونگ با خنده تعریف کرد و جونگکوک هم خندید.

□□□

فلش بک
سیزده و نیم سال پیش
اولین باری که تهیونگ با جونگکوک همصحبت شد

"امم، سلام"

جونگکوک سرش رو از روی دفترش بالا اورد و به پسری که همه توی مدرسه میشناختنش نگاه کرد، کیم تهیونگ. اینطوری نبود که مشهور باشه یا بخاطر جذابیت همه دوستش داشته باشن، فقط اینکه اون پسر اجتماعی بود و دوستهای زیادی داشت، یک دلیل دیگه‌ش هم کار تهیونگ بود. اون عکاس پیج و مجله‌ی مدرسه بود.

"سلام"

"من اسمم تهیونگه، میتونم کنارت بشینم؟"

جونگکوک سرش رو تکون داد و کمی پاش رو جابجا کرد. یه درس عمومی بین تمام کلاس ها بود و حقیقتا زمان خوبی برای استراحت بود. چون شاگرد زیاد بود و معلم هم همشونو نمیشناخت.

"بشین. منم جونگکوکم"

تهیونگ لبخند بزرگی زد و جونگکوک هم نیشخندی. پسر فورا روی صندلی نشست و وسایلش رو که شامل دفتر و مداد و صدالبته دوربین میشدن رو روی پاش گذاشت و دست توی جیبش کرد و دوتا شکلات بیرون اورد.

"امم... شکلات... تو شکلات دوست داری؟"

"از هیچی بهتره، مرسی بابتش"

حین برداشتن شکلات انگشتاش به کف دست تهیونگ خوردن و پسر از داخل گر گرفت. نمیدونست تصور و توهم خودشه یا واقعا اون دست ها نرم بودن. البته از میزان درخشندگی پوستش هم میتونست بگه دست های کراشش به شدت نرم بودن.

"چیزی... منظورم اینه که خواهش میکنم"

و تا اخر کلاس دیگه هیچکدوم هیچی نگفتن، اما اون شروعی شد برای مکالمه های کوچیکشون توی راهرو و رد و بدل کردن خوراکی های کوچیک. کم کم همه‌ی اونا به بیرون رفتن و بغل کردن تبدیل شد و در اخر دورهمی های خونگی.

با اینکه دو سال طول کشید اما همه‌ی اینها باعث شد تهیونگ بتونه به پسر پیشنهاد بده و همچنان باعث شد جونگکوک اون پیشنهادو قبول کنه.

□□□

*این دوتا دو سال قبل از اینکه توی رابطه برن باهم دوست بودن

*ممنون بخاطر یک کا رید^^
مرسی که دوربین خالی رو میخونین=)

Empty cameraWhere stories live. Discover now