part 13

1.7K 194 37
                                    

دل: ستاره ی بی رنگ رو رنگیش کن:)) ☆

.
.

_کوک به من نگاه کـــن!

پوفی کشید و نگاهش کرد
_تهیونگ باور کن تا الان هزار بار نگاهت کردم

_آخه...آخه تعجب نمیکنی؟
تا همین ماهِ پیش شکمم بزرگ نبود اما نگاه کن چرا انقدر بزرگ شده؟

_خب دارم توضیح میدم طبیعیه
اگه شکمت انقدر بزرگ نمیشد جای تعجب داشت! تو الان تو ماه چهارمتی

_من با این شکم بیرون نمیرم!

_تمام طول روز داری درس میخونی و هروقت میخوام با هم وقت بگذرونیم یه بهونه ای داری!

عصبی پاش رو به زمین کوبید
_دلم نمیخواد کسی با این شکم ببینتم

_امروز باید بریم پیش نامجون

_نمیخوام برم بیرون

_بچه بازی در نیار!

_ولی من نمیـــام!

_نمیخوام زنگ بزنم به آپات
به اندازه ی کافی همشون از مشکلاتمون خبر دارن
نذار این سفر چند روزشون خراب شه!
بهتره زودتر آماده شی

تهیونگ با بغض گفت:
_دلم براشون تنگ شده...

_فقط چهار روزه رفتن!

_میخوام بمونم خونه

_انقدر لجباز نباش

با اخم زیر پتو رفت و خودش رو قایم کرد
کوک آهی کشید و پتو رو از روش کشید و گفت:
_ زودباش بلند شو

_دست از سرم بردار

_تو خیلی وقته تو اتاقت موندی
یک هفته دیگه به این وضعیت ادامه بدی باور کن کپک میزنی!
همش سرت رو کردی تو کتاب هات،یکم به خودت استراحت بده

بغض کرده نگاهش کرد

جونگ کوک کلافه کنارش نشست
_باز چیه؟

_حس سنگینی شدید دارم مخصوصا تو این دو ماه...
چرا حرف هام رو متوجه نمیشی؟
خسته شدم
از اون همه سوزنی که تو تنم فرو میره خسته شدم
همش دارم اذیت میشم سرم تو کتابه تا درد هام رو یادم بره
تو...تو من رو همش تنها میذاری...

_چی؟!من تنهات میذارم؟
من که این چهار روز از جفتت تکون نخوردم!

تهیونگ جنین وار تو خودش جمع شد
_این چند روز رو نمیگم...اما تو داری تغییر میکنی!

_منظورت چیه؟!

_منظورم چیه؟
از وقتی رفتی دانشگاه یه پات پیش دوستاته و یه پاتم تو شرکته...
فکر کردی نمیدونم وقت هایی که دیر میای مستی؟
مگه احمقم بوی الکل رو متوجه نشم؟
همیشه پر از استرسی،چیزی شده بهم نمیگی؟
همش سر و صورتت زخمیه
حتی...حتی بدون این که به من بگی رفتی تتو زدی!

 𝕃𝕀𝔽𝔼 ℍ𝕀𝕊𝕋𝕆ℝ𝕐 𝟙حيث تعيش القصص. اكتشف الآن