_غذاهای مدرسه واقعا مزخرفه
چانگبین خم شد و غذا رو سمت خودش کشید و گفت:
_دوست نداری مشکلی نیست بدش من!هیون ظرف غذاش رو سمت خودش کشید و چشم غره ای بهش رفت
_هعی بچه ها مینهو رو
همه به جایی که هیون اشاره کرده بود نگاه کردن
_دختره کیه کنارش؟؟چانگبین بی خیال گفت:
_فکر کنم سال پایینیهسونگمین چاپستیکش رو روی میز گذاشت و عصبی بهش نگاه کرد
_انگار آمار همه رو داری!چانگبین چشمی چرخوند و جواب داد
_آره مشکلیه؟_دختره قیافش بدک نیستا انگار یه چیزی...
هیون چشمش به جیسونگ که دقیقا کنارش نشسته بود و اخم کرده بود افتاد
لبش رو از داخل گاز گرفت و ادامه ی حرفش رو خورد!بعد از کمی حرف زدن مینهو از دختر جدا شد و کنارشون نشست
هیون با کنجکاوی پرسید
_دختره کی بود؟_زیاد نمیشناختمش
_چی بهت گفت؟
اون چیه تو جیبت درش بیار ببینیم_چیز خاصی نگفت بهم گفت چند ماهیه که بهم فکر میکنه!
و دستش رو از جیبش بیرون اورد و شکلاتی رو بهشون نشون داد و به سمت چانگبین گرفت
_گفت خودش درست کرده،تو بخور_حتما!
هیون منتظر گفت:
_خب؟_خب؟!
همین دیگه ازم پرسید و گفت تو رابطم؟
اگه نیستم خوشحال میشه بتونیم بیشتر با هم آشنا شیم_خب تو چی...
جیسونگ وسط حرفش پرید و گفت:
_تو چی گفتی؟؟مینهو نیم نگاهی بهش کرد و گفت:
_بهش گفتم فکر میکنم!_فکر میکنی؟
به چی؟؟؟_به این که قبول کنم یا نه!
چانگبین سری تکون داد و گفت:
_دختر قشنگی بود میخوای برات آمارش رو در بیارم؟!جیسونگ لبخندی زد و گفت:
_چه خوب،تبریک میگم!
جای لبخندش اخم کرد و از جا بلند شد_کجا میری؟
_سیر شدم!
سونگمین سری تکون داد و گفت:
_پس بذار من هم باهات بیامبا رفتنشون هیون عصبی به سمت دوتا الفای احمق اکیپش غرید
_کِرم درونتون بیش فعالی داره؟!_کرم درونم؟؟؟
_میمردید خفه می شدید؟؟
_مگه چی گفتیم؟
پرسیدی بهت چی گفت من هم حرف هایی که بهم زد رو تکرار کردم_واقعا تو مسائل عشقی ریدید!
چانگبین با کنایه جوابش رو داد
_عشقی؟!
آها استاد جئون شما که مدرک این کار رو دارید میشه بفرمایید تا الان با کسی بودید؟!

YOU ARE READING
𝕃𝕀𝔽𝔼 ℍ𝕀𝕊𝕋𝕆ℝ𝕐 𝟙
Fanfictionبیا بیرون، نمیای نه؟پس خودم میام و از اون اتاق لعنت شده میارمت بیرون! ته در رو باز کن میگم این در کوفتی رو باز کــــن چرا من رو نمیبینی؟ نمیبینی همینجوریش هم نابود شدم؟ در رو باز کن اون اتفاق شوم... اون اتفاق من هم نابود کرد ولی بیا دیگه دعوا نکنیم...