_منظورتون چیه؟؟؟
وکیل باز هم حرفش رو تکرار کرد
_امروز صبح جنازه ی دو هه سو رو پیدا کردن!کوک با تعجب گفت:
_چـ...چی؟؟؟_تو اتاق در حالی که خودش رو دار زده بود پیداش کردن!
_این اتفاق به نفع ماست؟!
_ووبین، یک نفر مرده...
رو به همسرش اخم کرد و گفت:
_اون دختر زندگی رو به هممون زهر کرده بود
کل کشور منتظرن ما یک اشتباه کنیم تا با خاک یکسانمون کنن!_پس...چه اتفاقی برای من میوفته؟؟
_فقط سه روز تا دادگاه دوم مونده بود
از اونجایی که تا روز دادگاه قرار بود از بچه تست DNA بگیرن و شرکت نکرده
هم به نفع ماست هم نه
اما این که در حال حاضر مرده...باعث خشم مردم شده
من به دادگاه نامه ای فرستادم
تا زمانی که این قضیه مشخص نشده جسد تو سرد خونه میمونه
دادگاه سرجاشه
قطعا کار برامون سخت میشه
امیدوارم بتونم کاری کنم این پرونده به خوبی بسته شه_اما هه سو مرده...
_چیه؟نکنه واقعا دختره برات مهم بود؟؟
_آبوجی...اون سه سال تمام باهامون دوست بود دختر آرومی بود نمیدونم چرا به همچین آدمی تبدیل شد؟
اصلا چرا دارم بهش فکر میکنم؟؟
تمام این مدت باعث شد زندگیم نابود شه پس چرا...سوک با ناراحتی گفت:
_باید قوی باشی عزیزم_هرکاری از دستم بر بیاد انجام میدم لطفا منتظر دادگاه بعدی باشید
امیدوارم خانواده ی دو قبول کنن تا بتونیم از جنین تست بگیریم_و اگه قبول نکنن؟؟
_از راه قانون وارد میشیم
چشم همه ی مردم به ماست زندگی یه جوون داره نابود میشه و هنوز حقیقت آشکار نشده
پس چه قبول کنن و چه نکنن
این تست انجام میشه!.
.
.
._مـ...مرده!؟؟؟
_آره امروز فهمیدیم
تهیونگ تلفن رو بیشتر تو دستش فشرد
_آخه...آخه چطور؟؟؟_خودکشی کرده
_تهیونگ؟
داری با کی حرف میزنی_یه لحظه
آپااااا دارم با جین هیونگ حرف میزنم
پس الان چی میشه تکلیف زندگی کوک چی میشه؟؟؟_نمیدونم تهیونگ
باید منتظر دادگاه باشیم_به نظرت...
_به نظر من خورشید هیچ وقت پشت ابر نمیمونه!
.
.به فلش تو دستش نگاه کرد و پرسید
_خب؟_من یکی از دوست های صمیمی هه سو هستم...
YOU ARE READING
𝕃𝕀𝔽𝔼 ℍ𝕀𝕊𝕋𝕆ℝ𝕐 𝟙
Fanfictionبیا بیرون، نمیای نه؟پس خودم میام و از اون اتاق لعنت شده میارمت بیرون! ته در رو باز کن میگم این در کوفتی رو باز کــــن چرا من رو نمیبینی؟ نمیبینی همینجوریش هم نابود شدم؟ در رو باز کن اون اتفاق شوم... اون اتفاق من هم نابود کرد ولی بیا دیگه دعوا نکنیم...