part 30

1.4K 142 56
                                    

لطفاً چک کنید،پارت قبلی رو خوندید یا نه~♡

.
.
مجبور شد مرخصی بگیره و سه روز کامل پیش پسرش بمونه
_هیون سوپت رو زود بخور سرد میشه
دهنت رو باز کن

_آپااا
من نمیخوام وزن اضافه کنم
این مدت از بس غذا خوردم مطمئنم بخیه هام باز میشن و تمام غذاها میریزن بیرون!
اَی دیگه نمیتونمممم
نمیشه بری سرکار؟!

با تعجب چند بار پلک زد قاشق رو درون ظرف گذاشت و گفت:
_عـــــجـــــب تو که همش میگفتی چرا پیشت نیستم الان هم که پیشتم میگی برو سرکار؟
به چه سازت برقصم؟

_آپـــــا قسم میخورم نمیتونم
دیگه جا ندارم

_خیله خـــب

با به یاد اوردن چیزی مشکوک به سمتش برگشت و پرسید
_راستی هیون
به پدربزرگ هات که چیزی نگفتی؟

با سکوت پسرش آروم به پیشونیش زد
_نگو که گفتی!

_آ؟!مگه نباید میگفتم؟!

_هـــــــیـــــــــــون!!!!!!!!!!

_داد نزن آپااا

_اگه میخواستیم بدونن خودمون بهشون میگفتیم
چرا نگرانشون میکنی؟؟

_خودشون تصویری زنگ زدن پرسیدن حالت چطوره؟من هم جای زخمم رو نشونشون دادم گفتم چاقو خوردم دروغ میگفتم؟!

_وای هیوووووون تو از کی تاحالا انقدر راستگو شدی؟؟؟؟

_خب چیه؟؟؟

_کِـــــی بهشون گفتی؟؟

_بذار فکر کنم!

_هیون!!!!

_همین امروز

_چطور به من چیزی نگـ...
هنوز حرفش کامل نشده بود که زنگ گوشیش بلند شد
_وااای من جوابشون رو چی بدممم؟؟؟

_خب به من چه؟؟!

_وای الهه ی ماااه من از دست این توله چه غلطی کنممم؟

هیون با ذوق گفت:
_آپا نمیخوای جواب بدی؟

.
.

_آپا آخه چرا سفرتون رو رها کردید اومدید؟؟

_تهیونگ!
باورم نمیشه مسئله به این مهمی رو پنهان کردید تا کی میخواستید چیزی نگید؟؟

_باید اتفاق بدتری سر نوهم میومد تا خبر دار میشدیم؟
میدونی چه حالی شدم؟؟؟
هیون شیک با ناراحتی بازوی هیون رو ماساژ داد
_هیون کوچولوی من خیلی درد داری؟؟؟

_آره پاپاااابزرگ خیلی درد میکنه!

تهیونگ به لوس بازی پسرش نگاه کرد و بعد با تعجب به جونگ کوکی که دستش رو روی پیشونیش گذاشته بود و با بدبختی بهش نگاه میکرد،نگاه کرد

 𝕃𝕀𝔽𝔼 ℍ𝕀𝕊𝕋𝕆ℝ𝕐 𝟙Where stories live. Discover now