نزدیک مینهو شد و با ترس پرسید
_مـ...منظورش چـ...چی بود؟؟چانگبین...دستش رو به نشونه ی سکوت بالا برد و به سونگمین اشاره کرد
جیسونگ جلوی دهنش رو گرفت و چشم هاش رو بست تا گریه نکنه
دو برانکارد از خونه خارج شد
سونگمین از شدت استرس نفس هاش نامنظم شد
با نهایت سرعتی که در توانش داشت به سمت آمبولانسی که همون نزدیکی بود دوید
مینهو به سختی خودش رو بهش رسوند و متوقفش کرد
_مگه نگفت نباید نزدیک شیم؟؟؟سونگمین با پوزخند بهش نگاه کرد و داد زد
_به حرف اون پلیسِ عوضی گوش میدی؟؟؟؟
تنها کاری که کرد دست هیون رو گرفت و برد!
ما برای هیچکس مهم نیستیم!
همشون یه مشت پولدار عوضینلب هاش رو با زبونش خیس کرد و نگاهش رو از مینهو گرفت
کف دست هاش عرق کرده بود
با پاهای لرزون نزدیک رفتچشمش به دو برانکاری افتاد که دو جسد رو روش گذاشته بودن
هر دو جسد با پارچه های سفیدی پوشیده شده بودن
اما..._نمیتونید جلو برید!
اما سونگمین فقط به یک چیز خیره شده بود
دست سوخته ای که از پارچه بیرون افتاده بود
به انگشتره توی دستش خیره شد
اون حلقه...هـ...همون حلقه بود
همونی که خودش بهش داده بود
همیشه بهش میگفت درش میاره تا اذیتش کنه
اما...
با هر زوری که بود از دست پلیسی که جلوی راهش رو گرفته بود فرار کرد و به سمت جسد رفت
میخواست نزدیک شه و پارچه رو از روی بدنش کنار بکشه باید مطمئن میشد_اجازه ی نزدیک شدن ندارید!
سونگمین شوکه بود
با بهت به سمت همون پلیس برگشت و گفت:
_ا...اون احمق میتونست بهم بگه دوستم داره اونوقت بغلش میکردم و نمیذاشتم آسیبی ببینه!
نـ...نه...نه این چانگبین نیس ا...اما این حلقه این حلقه...حلقه ی اونه!
خودم...خودم بهش دادمانگار داشت خودش رو قانع میکرد
دوست داشت تمام راهی که رفته بود رو برگرده
اما میدونست که نمیتونهدو طرف بازوش رو گرفته بودن و سعی داشتن از جسد دورش کنن
_این چانگبینِ من نیست
این عشق من نیست
مـ...من میشناسمش
اون نمرده اون برمیگرده!
وقتی دارم از غصه تلف میشم،وقتی بهش نیاز دارم اون میاد!انگشت هاش رو روی پلک های آماده ی باریدنش فشرد
جیسونگ و مینهو هم کناره سونگمین ایستاده بودن و با بهت به جسد نگاه میکردن
با حرف های سونگمین مطمئن بودن حالا واقعا دوستشون رو از دست دادن

VOCÊ ESTÁ LENDO
𝕃𝕀𝔽𝔼 ℍ𝕀𝕊𝕋𝕆ℝ𝕐 𝟙
Fanficبیا بیرون، نمیای نه؟پس خودم میام و از اون اتاق لعنت شده میارمت بیرون! ته در رو باز کن میگم این در کوفتی رو باز کــــن چرا من رو نمیبینی؟ نمیبینی همینجوریش هم نابود شدم؟ در رو باز کن اون اتفاق شوم... اون اتفاق من هم نابود کرد ولی بیا دیگه دعوا نکنیم...